سلام. اوه اوه چقدر ننوشتم. بیشتر از یه هفته شد. شروع کنم نوشتن ببینم کی تموم میشه. خخخ
خب از یکشنبه ی پیش باید بگم. اصلا یادم نیست که. فقط اینکه بعد از بحث با یکی از بچه ها تو گروه دوستام، از گروه اومده بودم بیرون و اعصابم خورد بود از این اتفاقات. خیلی هم خورد بود. دو سه تا از بچه ها اومدن تو پی وی و ازم خواستن برگردم. گفتم وقتی عصبانیتم بخوابه برمیگردم. عصری سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. تو تخت ولو شدیم و گوشیامونو چک کردیم و کل روز رو برای هم تعریف کردیم. بعد هم شام خوردیم. اصلا یادم نیست چی. آهان یادم اومد. سیگما گفت هوس فست فود کرده و پیتزا سفارش داد. مثل گامبوها یه عالمه هم خوردیم. البته من خیلی سعی کردم کم بخورم، پنجره ای بود و 4تا خوردم ولی. ادامه فیلم فیوریت رو هم دیدیم و تموم شد و بعد هم لالا.
دوشنبه هم باز با سیگما شرکت. یه عالمه جلسه داشتم پشت سر هم. نهار دیر خوردم. عصری رفتم پیاده روی تا خونه. بعد هم عدسی پختم و یه کم کتاب "یک به علاوه یک" رو خوندم. هنوز جذبش نشدم.
سه شنبه باز شرکت با سیگما. کارام کم شده بود. از اسنپ فود سفارش کیک تولد دادیم. من و دوتا دیگه از دوستام تو شرکت، تولدمون تو یه بازه دوهفته ایه و با هم کیک رو سفارش دادیم. عصری کار که تموم شد کیک رو برداشتیم و رفتیم کافه نزدیک شرکت. قبلش هم من و اون یکی رفتیم کادوی این یکی! رو گرفتیم و آوردیم (همونکه هفته پیش خریده بودیم و هنوز تو مغازه بود)، چای سفارش دادیم و با کیکمون عکس گرفتیم سریع چون یکی از بچه ها شب برنامه داشت و خیلی عجله داشت. اون که رفت خودمون نشستیم دور هم حرف زدیم و تا 7:15 بودیم و دیگه بعدش رفتیم خونه. من یه کوچولو پیاده رفتم. شام هم نخوردم چون کیک تولد خورده بودم. برای سیگما هم کیک بردم. سیگما با همسایه ها رفته بود پشت بوم. پشت بوم رو ایزوگام کرده بودن و چند روزه هی همسایه ها میرن بالا پشت بوم. اومد و با هم یه قسمت دیگه از فیلم رقص روی شیشه رو دیدیم و خوابیدیم. دوباره هم برگشتم تو گروه دوستام.
چهارشنبه صبح زود بیدار شدم که با اسنپ برم جشن شرکت. ولی دیگه سیگما هم بیدار شد و گفت میرسونمت. رفتیم یکی از هتلای معروف تهران، به مناسبت روز کارگر برامون جشن گرفته بودن. ولی چون صبح زود بود اصلا حال نداد. مدیرعامل حرف زد و خبرای خوبی داد. یه کنسرت هم برگزار شد و بعدش نهار و بعد پیش به سوی خونه. یکی از همکارا میرفت سمت خونه مامانینا و منم باهاش رفتم بخشی از راه رو. مامان خونه بتا بود. بابا خونه خودمون. قرار بود بابا بره دندونش رو بکشه و مامان گفته بود ماشین بابا رو بردارم باهاش برم خونه بتاینا و بعد بریم دنبال بابا چون ممکنه بعد از دندون پزشکی حالش خوب نباشه. خلاصه من همون خونه مامانینا رفتم دوش گرفتم و بعد با ماشین بابا رفتم خونه بتا. یه کم با بچه هاش بازی کردیم و بعد با مامان رفتیم دنبال بابا که خدا رو شکر بابا هم اوکی بود. بردمشون خونه گذاشتمشون و خودم با مترو رفتم سمت خونه خودمون. همه صف های پمپ بنزینا هم که غلغله بود بخاطر خبری که ملت شنیده بودن که قراره بنزین گرون بشه و بشه 2500! هیچی دیگه. خیابونا هم قفل شده بود بخاطر همین خبر. سیگما اومد دم مترو دنبالم و رفتیم افق کوروش سر کوچه و مقادیری چیپس و پفک و تخمه اینا خریدیم و رفتیم خونه. شام سیگما رو دادم و خودمم عدسی خوردم و نشستیم پای دیدن فیلم Anon، نصفش رو دیدیم و بعد چون حوصله چمدون جمع کردن نداشتیم، یه لیست نوشتیم و خوابیدیم. قرار بود بریم شمال. نگفتم؟ برنامه ریخته بودیم که دو روز آخر هفته رو بریم شمال، رامسر.
پنج شنبه 12 اردیبهشت، ساعت 6:30 صبح بیدار شدیم و چای دم کردم و رفتیم سر وقت چمدون بستن. چون دو روزه میرفتیم چیز خاصی نمیخواستیم. چمدون کوچیکه رو بردیم و تا حد خوبی هم خالی موند. زیرانداز و صندل و سیخ و الکل هم برداشتیم واسه ماهی کباب کردن لب دریا. 8:30 راه افتادیم. بنزینمون نصفه بود ولی انقدر صف ها شلوغ بود که دیگه بیخیال شدیم و گفتیم تو جاده بنزین میزنیم. رفتیم جاده چالوس. چه خوشگل و سرسبز بود. تا 10:30-11 تاختیم و بعد یه جای خوشگل زدیم کنار. نسکافه درست کردم و با بیسکوییت خوردیم. یه کم هم استراحت کردیم و باز به راه ادامه دادیم. یه جا هم فکر کنم جریمه شدیم. اه. همش باید با 50 تا سرعت می رفتیم! بالاخره 12 رسیدیم نمک آبرود و رفتیم آبادگران برای نهار. عاشق جوجه ترشای آبادگرانم. یه جوجه ترش و یه میرزاقاسمی سفارش دادیم. من که میرزاقاسمی دوس ندارم. یعنی کلا غذایی که خیلی طعم سیرش غالب باشه دوست ندارم. در نتیجه غذای گیلکی های عزیز، علی رغم همه بو و برنگش، واسم جذاب نیست. البته یه نوکی زدم بهش. خلاصه بعد از نهار راه افتادیم به سمت رامسر. سیگما هتل رامسر، سوییت ماه عسل رزرو کرده بود. کلی حال کردیم با سوییته. هوس کردیم بعدنا اتاق خوابمون اینجوری باشه. تختش گرد بود. خوشگل بود. ولو شدیم رو تخت و سیگما گیر داده بود که چای بیاره بخوریم. من هی میگفتم بذار بخوابیم بعد، میگفت نه الان. دیگه رضایت دادم و دیدم با چای، واسم کادوی تولدم رو هم آورد. یه دستبند ظریف با سه تا گل رز (طرح گل شنل). خودم قبلا از اینستای الی گالری بهش نشون داده بودم که اینو دوست دارم. اونم برام گرفته بودش. کلی ذوق کردم و انداختم تو دستم. دیگه هم درنیاوردمش. چای خوردیم و یه کم گپ و گفت باحال! و بعد یه چرت یه ساعته زدیم و پاشدیم رفتیم گشت و گذار. رفتیم تله کابین رامسر. چقدر حال کردم باهاش. تا حالا تله کابین رامسر رو سوار نشده بودم. بنظرم بهتر از نمک آبرود بود. خلوت تر بود و اون بالا هم جای بیشتری داشت. تازه از روی جاده رد می شد. کلی ذوق مناظر شمالی و سرسبز رو کردم. رو ابرا بودم اصن. اون بالا با سیگما یه آش خوردیم و یه ساعتی تو آلاچیقا نشستیم و بعد برگشتیم پایین. وقتی برگشتیم خورشید غروب کرد و یه موج شکن تو دریا درست کرده بودن که رفتیم روش یه کم پیاده روی کردیم و دیگه خیلی باد میومد و سرد شده بود. برگشتیم سمت ماشین و رفتیم سراغ غذا. دنبال رستوران ایتالیایی میگشتیم که رستوران گستو رو دیدیم. اول یه پیتزا و یه پاستا میخواستیم سفارش بدیم که خود سفارش گیرشون! اصرار کرد که اسکالپ مرغمون رو بگیرید که خیلی خوشمزه س. گرفتیم. اصلا هم خوب نبود! دوتا فیله مرغ بود با پنیر و کاهو! پیتزاشون خوب بود ولی. آخرش هم خانمه پرسید که با اسکالپ حال کردین؟ گفتیم نه. فکرکنم ناراحت شد! ولی تا اون باشه که دیگه اصرار نکنه. خلاصه دیگه ساعت 10 بود. برگشتیم هتل. فلش رو زدیم به تی وی و بقیه فیلم Anon رو پلی کردیم. وسطاش یه حالی به خودمون دادیم و بالاخره فیلم رو تموم کردیم و خوابیدیم. هوا گرم بود و لای پنجره رو باز گذاشتیم. با این حال با ملافه خوابیدم.
جمعه 13 اردیبهشت، 8 صبح بیدار شدیم و حاضر شدیم رفتیم صبحانه. خوب بود صبحونه ش. همه چی داشت بجز شکلات صبحانه که خب اکثر هتلا ندارن. املت بار هم نداشت البته. ولی من راضی بودم در کل. بعد از صبحونه برگشتیم بالا که وسایلمون رو جمع کنیم. آخه دیر تصمیم گرفتیم که سفرمون رو اکستند کنیم و خب دیگه هتل جا نداشت. وسایل رو تا حدی جمع کردیم و بعد رفتیم تو وان حموم بازی و شادی. خخخ. بعد هم موهامو خشک کردم و حاضر شدیم و رفتیم واسه چک اوت. بعد راه افتادیم دنبال هتل دیدن. یه هتل آپارتمان دیدیم و یه ویلا ولی خوب نبودن. رفتیم هتل کیمیا که خوب بود با ویوی دریا. تا اتاق حاضر بشه رفتیم ماهی فروشی و یه ماهی قزل سالمون زنده انتخاب کردیم و یارو کشتش! بدم میاد نمیذارن خودش بمیره. اصلا خیلی فرآیند رو مخیه. دیگه نمیرم اینجور جاها کلا. سری قبل که لب ساحل ماهی کباب کردیم ماهی سوف خریده بودیم و فقط داخل شکمش رو تمیز کرده بود و سر و دم داشت. ولی این دفعه کلا میخواست تیکه تیکه اش هم بکنه که دیگه نذاشتیم و فقط از وسط نصف کرد و شست. برگشتیم هتل رو تحویل گرفتیم و اونجا با لیمو و نمک و فلفلی که برده بودم ماهی رو طعم دار کردیم و گذاشتیم تو یخچال. فیلم beautiful boy رو پلی کردیم و نصفش رو دیدیم و کلی چیپس و ماست موسیر خوردیم و تخمه. بعدش هم خوابیدیم یه چرت کوتاه و عصری بساط ماهی و زیراندازاینا رو برداشتیم رفتیم ساحل. من با سنگ جای آتیش رو درست کردم و سیگما آتیش به پا کرد ماهی ها رو سیخ کشیدیم و روی آتیش کباب کردیم. خیلی باحاله این فرآیند. هر وقت بریم ساحل این کارو میکنیم. ساحلش خیلی خاص بود. اولا که دریا اصلا موج نداشت. بعدشم کلی چوب ریز تو ساحل بود که ریختیم تو آتیش. ماهیمون که کباب شد خوردیمش و سیگما رفت آب جوش خرید و اومد نسکافه درست کردیم و خوردیم با شوکورول. نشستیم تا هوا تاریک بشه. یه کم خنک شده بود. دوباره آتیش رو به پا کردیم و یه کم همونجا نشستیم و تنقلات خوردیم و دیگه برگشتیم هتل. بقیه فیلمه رو دیدیم و تموم شد. طوفان شده بود. هوا هم سرد شد. اسپلیت رو گذاشتیم رو 28 درجه و خوابیدیم. نه به دیشب که با پنجره باز خوابیدیم، نه به امشب!
شنبه 14 اردیبهشت، صبح 8 بیدار شدیم و رفتیم طبقه 5، صبحونه. ویوش به دریا عالی بود. هوا ابری بود و بارون هم میومد و دریا هم طوفانی. صبحونه بد نبود. بعد از صبحونه برگشتیم تو اتاق یه کم جمع و جور کردیم و سیگما یه دوش گرفت و دیگه اتاق رو تحویل دادیم و راه افتادیم سمت تهران. تو راه شروع کردیم با هم انگلیسی صحبت کردن. یه ساعتی راه بود تا نمک آبرود. اونجا یه فروشگاه لوازم تزیینی دیدیم که چون دنبال گل مصنوعی می گردم رفتیم ببینیم. چیزی که میخواستم رو نداشت. کنارش رستوران مرغ سوخاری کنتاکی بود و رفتیم واسه نهار. یه مرغ 3 تیکه سفارش دادیم و یه پپرونی. آخ که چقدر غذاش تازه و خوشمزه بود. پیشنهاد می کنم برید. بعد از نهار راه افتادیم به سمت تهران. بارون هم بند اومده بود. هوا خیلی خوشگل و خوب بود. دم کلوچه تی شین نگه داشتیم و واسه مامانینا سوغاتی خریدیم. آلبالو خشکه هم خریدیم تو راه خوردیم. دیگه زیاد نگه نداشتیم تا دم دهاتی. از دهاتی هم دَلار و لواشک خریدیم و بستنی. اصلا بستنیش رو دوس نداشتم. خیلی چرب بود. حس می کردی داری پالم رو گاز می زنی! من که نخوردمش. تو راه یه جاهایی ترافیک بود به خاطر تصادف. مثلا دم سد کرج تصادف بدجوری شده بود که البته خدا رو شکر تلفات جسمی نداشت. خلاصه یه ربع به 7 عصر رسیدیم خونمون. سیگما رفت بالاپشت بوم جلسه و منم پریدم تو حمام. تو این فاصله هم یه دور ماشین لباسشویی رو روشن کردم و بعد از حمام پهن کردم لباسا رو تا خشک بشن و چمدون رو خالی کردم. ولی خونه خیلی به هم ریخته شده. آخر هفته حتما باید تمیزکاری کنم.
اینم از سفرمون به رامسر. بقیه ش رو فعلا وقت ندارم بنویسم.
امروز اولین روز ماه رمضونه. نماز روزه هاتون قبول. موقع سحر و افطار ما رو هم دعا کنید
سلام. خداروشکر خوش گذشته. اسم و ادرس رستورانی که پیشنهاد دادی بزار. مرسی
مرسی. اسمش مرغ سوخاری کنتاکی بود. توی جاده، از سمت تهران که میری، بعد از نمک آبرود. آدرس دقیقتر ندارم ازش
من عاشق هتل رامسرم آدم احساس میکنه داره تو زمانهای گذشته زندگی میکنه. اون موقعها که هنوز ازدواج نکرده بودم میرفتیم اونجا. یه کافی شاپ قرمز رنگ هم داشت زیر هتل قدیم خیلی باحال بود. الان که میریم رامسر معمولا یه شب میریم لابیش منم چشمامو میبندم یاد جوونیام میکنم که چقدر بی خیال بودم ...یادش به خیر راستی تولدت مبارک امیدوارم به همه آرزوهات برسی
آرهههه. خیلی خوش حس بود هتل. البته ما چون تو هتل جدید بودیم کافی شاپ قرمز رو ندیدم.
چه خوب که چنین جایی هست که بری و حس قدیما رو بگیری
مرسی عزیزم. ممنون. همچنین شما
چه سفر خوبی بود
ماه عسلانه طور بود
نوش جانت
الان حسابی سرحالی و آماده برای یه عالمه روزهای کاری
رمضان شما هم مبارک ما هم از شما التماس دعا داریم
آره خیلی ماه عسل طوری شد
خودمم انتظار داشتم خیلی سرحال باشم، خصوصا که آهن رو هم تزریق کردم بالاخره. ولی اصلا سرحال نیستم و باز دلم نمیخواد بیام سر کار
مرسی
تولدت مبارک لاندای عزیز
ایشالا همیشه در کنار همسر و خانواده شاد و موفق باشی
لطفن تند تند بنویس چون من تقریبن هر روز وبلاگتو چک میکنم برای پست جدید:)))
مرسی عزیزم. امیدوارم شما هم همیشه شاد باشید
چشم. من سعی می کنم هفته ای لااقل یک پست رو بذارم حتما ولی هر روز رو قول نمیدم
همیشه به سفر و خوشی لاندا جونم
مرسی عزیزم