پدر دوستم....

سلام. امیدوارم اول هفتتون به خیر و شادی شروع شده باشه. من که آخر هفته ام ملغمه ای بود از غم و شادی.

سه شنبه عصر که رفتم خونه شام خوردم و نشستم پای درسم. وسطش یه ربع خوابم برد که سیگما اومد و بیدار شدم. شامش رو دادم و بعد کمکم کرد و لباسای ولو روی رگال رو جمع کردیم و تا کردیم و گذاشتیم سر جاشون. برام میوه هم پوست کند و برام آورد. قربونش برم که انقدر ساپورتیوه. سریال دلدادگان هم نداشت و تا آخر شب همش رو درس خوندم. 3 ساعت اینطورا خوندم و خوابیدم.

چهارشنبه صبح زود با ماشین اومدم سر کار. صبح قبل از اومدن خودمو وزن کردم و دیدم 2.5 کیلو لاغر شدم. دیگه رو ابرا بودم. عصری رفتم خونه مامانینا. انقدر ترافیک بود که نگووووو. ماهیچه پای راستم گرفته بود توی ترافیک و نمیتونستم ترمز بگیرم! اتوبان هم بود و نمیشد زد کنار. با کمک ترمز دستی و ماساژ بالاخره بهتر شد و رفتم خونه ماماینا. بتاینا اونجا بودن. شوهرش نبود البته. سیگما هم قرار نبود بیاد. دیگه خودمون دور هم بودیم. کلی با بچه ها بازی کردم. بعد خواستم برم درس بخونم که تیلدا هم گفت میاد با من درس بخونه. اول که گیر داده بود بیاد پشت میزم روی پای من بشینه. بهش گفتم نه نمیشه، رو زمین نشست نقاشی کنه. هی هم سوالای تخصصی میپرسید که امتحان چی داری؟ امتحان یعنی چی؟ کلاس میری؟ چی بهت یاد میدن اونجا؟ بعد میگفتم خاله نباید باهام حرف بزنی که بتونم درسمو بخونم. بعد بازم حرف میزد ولی با صدای یواش  آخر بهش گفتم تو برو اون یکی اتاق پشت میز بشین درس بخون! (نقاشی می کشید) بعد رفت و گیر داده بود که منم مثل خاله باید در رو ببندم. عالیه این بشر. خلاصه نذاشت زیاد بخونم. شاید نیم ساعت کلا! دیگه شام خوردیم و اونا هم شب اونجا خوابیدن.

پنج شنبه 9 صبح بیدار شدم و صبحونه که خوردیم مامان پیشنهاد داد بریم بازارگل. منم که از درس خوندن فراری، رو هوا زدم پیشنهادشو و رفتیم. بتا و تتا رفتن خونه و ما تیلدا رو بردیم با خودمون. یه سری وسایل مینیاتوری خریدم واسه ساختن مینی گاردن. مامان هم یه گلدون شفلر خرید برای شرکت سیگماینا. واسه خودشم خرید. من یه کاکتوس گنده هم واسه خودم خریدم. و چنتا گلدونای کوچیک دیگه. گلدون سفالی اینا هم خریدیم و مامان نخل شامادور هم خرید. صندلی جلو رو پر کردم از گلدونا و مامان و تیلدا عقب نشستن و برگشتیم خونه. بابا گلدونا رو برد بالا و شروع کرد به عوض کردن گلدوناشون تا ما نهار بخوریم. منم به سیگما زنگیدم که ساکولنتامو از خونه بیاره که شب مینی گاردن درست کنم. بعد یهو دیدم که بچه پیام گذاشتن که پدر دوستم فوت شده.... خیلی ناراحت شدم... البته که میدونستیم که دیگه خوب نمیشن... ولی به هر حال. ظهر خوابیدم و بعد با بچه ها قرار گذاشتیم که چجوری بریم مراسم خاکسپاری و اینا. عصری سیگما اومد و من و بابا و سیگما نشستیم به درست کردن مینی گاردن من. وسطش بتاینا هم اومدن. انقدر خوشگل شد که نگو. عاشقش شدم. البته عکسشو گذاشتم تو اینستا دیدین. یه مزرعه شد با یه خونه و دوتا گوسفند و یه نیمکت و یه آسیاب. البته که چیزای خورده ریز دیگه هم داره. خلاصه که عاشقش شدم. بعد دیگه با تتا بازی کردم و دلدادگان دیدیم و داداشینا اومدن و مامان پیتزا درست کرده بود و جاتون خالی دور هم خوردیم. تا 12 بودیم و بعد دیگه رفتیم خونمون. البته سر راه رفتیم گلدون شفلر سیگما رو گذاشتیم شرکتشون و بعد رفتیم خونه و گلامون رو چیدیم جلوی پنجره و کلی گپیدیم و خوابیدیم. راستی دیدم ترازومون کج بوده و حالا که صافش کردم هیچی لاغر نشدم! انقدر افسرده شدم که نگووووو.

جمعه 10ام، ساعت 9 بیدار شدیم و شروع کردیم به حاضر شدن. مانتو مشکیم لایی چسب میخواست که درستش کردیم و اتو زدیم و چسبید قشنگ. بعد هم حاضر شدیم و یه ربع به 11 راه افتادیم سمت بهشت زهرا. چقدر تو ترافیک بودیم. خانواده دوستم دیر اومدن و کارای غسل و تطهیر اینا دیر انجام شد. تو این فاصله ما رفتیم سر خاک عموم و بعدشم پدربزرگ سیگما. داشتیم سر خاک اون یکی پدربزرگ مادربزرگشم میرفتیم که بچه ها گفتن دفن شروع شده. دیگه دوییدیم رفتیم سر خاک متوفی و لحظه خاکسپاری رسیدیم. آخ که چقدر دردناک بود. دوستم هم زیاد فامیل نداشتن و چقدر خوب شد که ما رفتیم و پیششون بودیم. بعدشم کلی اصرار کردن که واسه نهار بیاین. ما هم رفتیم. رستوران شاندیز جردن رو رزرو کرده بودن و بی نهایت پذیراییشون خوب بود. بعدشم بعضی از دوستا مشایعتشون کردن تا خونه ولی ما دیگه نرفتیم که یه کم استراحت کنن. ضمن اینکه خودمم داشتم از سردرد میمردم. یه قرص خوردم و ساعت 5 تا 6 خوابیدم. شب هم تولد پسرخاله سیگما دعوت بودیم. اصلا حال و حوصله نداشتم و از مهمونی جمعه شب هم متنفرم ولی باید میرفتیم دیگه. دوش گرفتم و حاضر شدم. شومیز گل بهی پررنگ! پوشیدم با شلوار و کفش مشکی. ساعت 8:15 رسیدیم خونشون که کلی هم دور بود. پول دادیم بهش. تولد مامان سیگما هم بود و اونم قراره پول بدیم. دیگه خود تولد بد نبود ولی تا بریم خونه ساعت شد 12. 12.5 رفتیم که بخوابیم ولی مگه من خوابم میبرد؟ فکر کنم تا 2.5 بیدار بودم.

صبح امروزم از یه ربع به 6 بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد!!! خیلی بد خوابیدم. کلا فکر کنم 3 ساعت خوابیده باشم! با اعصاب خورد اومدم شرکت ولی الان حالم خوبه. تا الان کلی از کارامو کردم، الانم برم بشینم یه برنامه ریزی کنم واسه بقیه کارا که ببینم چه ها بکنم. هفته خوبی داشته باشید 

نظرات 9 + ارسال نظر
نفس شنبه 28 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 12:45 ب.ظ

لاندا چه خوبه تنهایی میری خونه مامانتینا میخوابی من بدون همسر اصلا جایی نمیمونم
منم دیشب خیلی دیر خوابیدم فکر کنم ساعت 2 بود خوابم نمیبرد امروز هم از هفت صبح سرکارم
راستی چسب مانتو چجوریه؟ منم بعضی مانتوهام لبه هاش بلند شده خودم میتونم درستش کنم؟

خخخ. من خیلی حال می کنم رو تخت مجردیم بخوابم. اصلا رویامه. واسه همین گاهی میرم خونه مامانینا تنها میمونم.
ببین اسمش لایی چسبه. من دوستم بهم داد ولی فکر کنم خرازی ها دارن. مانتوی خودم لبه ش باز شده بود و توش معلوم بود که یه چسب سفیدی بوده. منم همونجاهاش لایی چسب رو گذاشتم و روش اتو زدم. سه سوت چسبید. خیلی چیز خوبیه. میتونی درستشون کنی اگه مشکلشون همین باشه.

فرناز شنبه 28 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 01:43 ب.ظ

خدا رحمتشون کنه چه کار خوبی کردی رفتی وقتی دوستای آدم میان خیلی دلگرم کنندست. گلدونت خیلی خوشگل شده بود همون باغ گلی که انتهای امام علیه رفتی ؟ چطوریه سخت نیست راهش؟

آره واقعا خیلی خوب شد رفتیم.
آره همونه، نه خیلی راحته. اتوبانیه راهش. بخوای لوکیشنشو بهت میدم

رویای ۵۸ شنبه 28 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 01:54 ب.ظ

لاندا جان. ...بعد از خرید گل بهتره یک هفته یا ده روز بعد گلدونشو عوض کنید....گلها نمی تونم دو تا شوک (شوک تعویض مکان و تعویض گلدان )رو با هم تحمل کنن و ممکنه پژمرده بشن
اسم اون لایی چسب های دو طرفه زانفیکسه.....
ان شالله هفته ی خوبی پیش رو داشته باشی

آره دقیقا. این گل هایی که کاشتم این تو، همشون رو دو ماه پیش گرفته بودم. همون باکس 25 تایی ای که گفتم همکارم سفارش داد. خونه نگهشون میداشتم تا تلفاتشونو بدن و بعد بکارمشون تو گلدون جدید
ولی اون یکی بزرگا رو خودشون گفتن عوض کنید، به نظر هم ریشه هاشون اوکی بودن. امیدوارم چیزیشون نشه
مرسی از اطلاعاتی که دادی

شیما شنبه 28 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام
من تازه وبلاگتو پیدا کردم و از روحیاتت و اینکه همه چیو با جزییات توضیح میدی کلی خوشم ااومد
اگر پیج ایسنتات خصوصی نیست آدرس اینستاگرامت رو بده اونجا هم دنبالت کنم

سلام عزیزم خوش اومدی. اینستام اندکی خصوصیه. میخوای شما پیجت رو بده من ریکوئست بدم چون من اینجا اعلام عام نمی کنم اسم پیج رو

میلو یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 02:18 ق.ظ

آخییی...خدا رحمتشون کنه :((
....
آقا تا من چشمم خورد به واژه ی بازار گل، شاخکام جنبید :)) میگما لاندا، نظرت راجع به کارام چیه؟ :پی اگه ایده یا پیشنهادی داشتی بگو حتتتتما

جدی؟ توام همون بازار گل محلاتی میری؟
کارات خوشگلن خیلی میلو. اتفاقا میخواستم ازت بپرسم این روش جواب میده؟ یعنی ملت سفارش میدن اینترنتی؟ بنظر کار سختی میاد خیلی. ایشالا که کلی موفق باشی و بدرخشی.

محبوبه یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 09:29 ق.ظ

منم آدرس پیج اینستامو می‌زارم اگه امکانش بود برای منم ریکویست بده
Mahbobbanooo

دان!

فرناز یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 09:40 ق.ظ

لوکیشنش رو بفرست سالهاست دلم میخواد برم ولی همیشه فکر میکنم خیلی سخته

بازار گل محلاتی:
https://goo.gl/maps/1zUNctpksDk
من نمیدونم از کجا میخوای بری، ولی سخت نیست واقعا. شاید هم من چون عاشق اونجا ام برام سخت نیست.

میلو یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 12:18 ب.ظ

راست میگی لاندا که خوشگلن؟
اره واقعا کار سختیه...
ببین کللللی پیج آنلاین من دیدم که این شملی فروش میکنن ولی خب کلی فالوئر دارن بالای صد هزار تا مثلا...
من فعلا قصدم اینه کمی فالوئر جمع کنم و نمونه کارامو بیشتر، بعد برم سمت کار عروس و‌تشریفات...دوره هاشو بگذرونم و بتونم بیشتر توی کرج فعالیت کنم...ولی خب برای شروع باید فعلا همین فروشای اینترنتی داشته باشم که بتونم هم پول جمع کنم هم مشتری...قیمتامو هم مناشب میگم و ارسال رایگان دارم گاهی :)) تا حالا چندتایی سفارش دادن بهم، که خیلی راضی بودن از کیفیت گلها و‌ چیدمانشون...ساعت چهار صبح میرم بازار (یعنی سه از خونه راه میفتم :دی) که گلهی تازه گیرم بیاد...
خب واقعا کار سختیه ولی اولا که از بیکاری خسته شده بودم و در جریانی که چقد دنبال کار بودم، دوما دیدم خب توی خونه میتونم انجامش بدم...هرکاری سختی خودشو داره دیگه...
راستی اگه گل اینا خواستی بهم بگو :)) من یه چندتا کار رایگان تبلیغاتی برای دوستام که توی شرکتایی که زیاد کارمند دارن فرستادم که هم خوشحال بشن هم تبلیغ بشه، تا حدودی هم جواب داده...اگه مناسبتی چیزی داشتین بهم بگو توام

آره بابا. واقعا خوبن. آفرین به همتت دختر. به خیلی جاهای خوبی میتونی برسی.
چشم میگم بهت. والا فکر کنم واحد تدارکات اینا تو این کارا هستن که من اصلا حتی نمیشناسمشون. کلا درجریانی که فنی ها از بقیه شرکت دورن. ولی بتونم یه لینک میزنم بهشون

شیما یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 11:27 ب.ظ

shi_ma5
آدرس من تو اینستا هست عزیزم.

ممنونم

دان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد