وقتی سیگما بیشتر خونه باشه

این هفته سیگما سر کار اصلیش نرفت و موند که به بقیه کارهای فرعیش برسه. سه تا کار فرعی رو داره همزمان پیش میبره و بی نهایت سرش شلوغه. اینه که واسه یه هفته کارمندی رو تعطیل کرد تا بقیه کارهاشو پیش ببره. محل کارشون از این نظرا خیلی خوبه. همین خونه موندنش باعث شد یه کم بیشتر با هم باشیم.

شنبه بعد از کار کلی دلم واسش تنگ شده بود و رفتم شرکت پیشش. یه سری بار باید جابجا می کرد و خب چون کمردرد داره میخواستم کمکش کنم ولی کار خاصی از دستم برنمیومد. نیما هم دیر اومد (نیما دوست قدیمیشه که شریکشم هست) و نشد کمکش کنه. بعد از اون کار من رفتم خونه که برم حمام و سیگما و نیما موندن شرکت. یه دوش گرفتم و خونه رو مرتب کردم و تن ماهی جوشوندم که با شویدپلو بخوریم. گرسنه م هم بود و سیگما کلی دیر اومد ولی منتظر موندم. سر شام موبایلش زنگ خورد و کلی حرف زد و بعدشم چون میخواست یه چیزی بفرسته سر سفره گوشی دستش بود! من عصبانی شدم که این همه صبر کردم که با هم شام بخوریم باز الانم سر سفره تو گوشیه و با هم شام نمیخوریم. خلاصه بحثمون شد و اون شب قهر خوابیدم. هی میگین قهر نکن، نمیشه دیگه. رو مخ میره گاهی. 

یکشنبه صبح با گیلی رفتم شرکت، قرار بود با ماشین سیگما برم که بدم کارگره بشورتش ولی لج کردم و ماشینشو نبردم  رفتم یوگا و سر حرکتای ساده سرم گیج رفت. داشتم میفتادم. به مربی گفتم و گفت برو کنار دیوار دراز بکش و پاهاتو بذار بالا. خب دیشب درست و حسابی شام نخورده بودم، یه هفته هم پ بودم و صبحونه هم که هیچ وقت قبل یوگا نمیخورم، چپه شدم دیگه. کلش رو دراز کشیدم و بازم سرگیجه داشتم حتی تا اینکه رفتم شرکت و نمک و نون پنیر خوردم حالم جا اومد. ولی خب کسل بودم و حوصله هیچ کاری نداشتم. ضعف هم داشتم و تصمیم گرفتم استخر رو نرم و بجاش با سوسن، همکلاسی لیسانسم قرار بذاریم و ببینیم هم رو. واسه عصر قرار گذاشتیم. تو شرکت جشن روز دختر هم بود و رفتیم و یه ست جانماز اینا هدیه گرفتیم. عصری با گیلی رفتم نزدیک شرکت سوسن و با هم رفتیم سام کافه. موهیتو و وافل نوتلا سفارش دادیم و کلی گپ زدیم. از اینکه چی کارا می کنیم گفتیم. الان که دیگه درس تموم شده و ازدواج هم کردیم و سر کار هم رفتیم، بقیه حرفا میشه اینکه دیگه چی کارا می کنی. و خب واسش از کلاسایی که میرم گفتم و کارایی که دوست دارم بکنم و بعد پست دیروز به ذهنم رسید. تا 6.5 با هم بودیم و بعد دیگه پاشدیم که به فینال جام جهانی برسیم. سیگما خونه بود و کلی تحویلم گرفت و بابت دیروز عذرخواهی کرد. خونه هم مونده بود و کلی رفرش شده بود. آشتی کردم و رفت کلی هله هوله خرید که سر بازی بخوریم. رژیم هم که شدید تعطیل! چیپس و تخمه و بستنی معجونی! بازی هم که پرگل و باحال. فرانسه 4-2 کرواسی رو برد. بسی حال داد. بعدشم یه کم کتاب "مردی به نام اوه" رو خوندم و خوابیدم.

دوشنبه 25ام، بازم با ماشین رفتم شرکت. زود هم رفتم که عصر زود برگردم. کار خوب بود. عصری رفتم خونه مامانینا. مامان و بابا خونه بودن و بابا رفت خرید. بتاینا میخواستن برن شمال و قرار بود که قبلش یه سر بیان ما دخملاشو ببینیم قبل رفتن. کلی جیگر شده بود تتا فسقلی 2 ماهه. راهیشون کردیم و بعد با مامان نشستیم فیلم "دختری در قطار" رو که لیلا جان تو کامنتای اینجا معرفی کرده بود دیدیم. من و مامان هر دو کتاب رو خونده بودیم و حالا فیلم رو دیدیم. کلی هم صحنه داشت البته  که واسه با مامان دیدن مناسب نبود زیاد. ولی دیدیم. فیلم که تموم شد سیگما اومد و خیلی وقت بود که مامانینا رو ندیده بود. یه کم نشست و بعدش دوتایی رفتیم سر کوچه مامانینا که یه مانتویی که دیده بودم رو بگیرم ولی تموم شده بود. دیگه یه مانتو دیگه پرو کردم و خوشمون اومد. اول میخواستم آبی کاربنیش رو بگیرم ولی دیدم زرشکی هم داره و زرشکی گرفتم که سر کار هم بتونم بپوشم. امروزم مثل این بچه ها بدو بدو پوشیدم مانتومو   ساعت 10:15! اینا بود که داداشینا هم اومدن خونه ماماینا. یه ماهی بود که کاپا رو ندیده بودم. به من میگه خاله  به زبون تیلدا. البته گاهی لاندای خالی هم میگه. کلی سرسره بازی کرد تو اتاق من. (سرسره ای که کادوی تولد واسه تیلدا گرفتم از بس بزرگه نمیشه حمل و نقلش کرد و تو اتاق من تو خونه مامانینا مونده، اونجا که میان بازی می کنن) شام خوردیم و ما همیشه 10.5 بلند میشیم وسط هفته ولی چون داداشینا تازه اومده بودن تا 11 نشستیم و بعد رفتیم. انقدرم کاپا پشت سرم گریه کرده که نگو. حال همه رو گرفته. دیگه رفتیم خونه و خوابیدیم.

سه شنبه 26 ام، صبح دیر بیدار شدم و هی ساعت بیداریم رو انداختم عقب. 8 بیدار شدم و سیگما زودتر از من رفت پی کاراش و من با ماشین سیگما اومدم شرکت و دادم کارگره بشورتش. 9 و 5 دقیقه رسیدم شرکت. خیلی هم شیک و مجلسی  میخوام سخت نگیرم به خودم. یه روزایی حق دارم خوب بخوابم چون خودم رو دوست دارم!( امام لاندا سلام علیها )

 از سایت هنری دات کام کاموا و میل بافتنی تریکو سفارش دادم. آخر هفته بشینم یه چیزی ببافم  . فردا شب تولد دخترخاله سیگما دعوت شدیم که 16-17 سالشه. درشت و قدبلنده ولی چاق نیست. یه پیراهن بود که اینترنتی سفارش داده بودم تو اینستا و یه نمور تنگم بود، گفتم اینو کادو بدم به دخترخاله سیگما! حالا باید یه جعبه کادو واسش ردیف کنم. تولدشم رستوران گرفتن، عصر برم ببینم "حالا چی بپوشم؟"  به سیگما هم گفتم حالا که خونه ای لباسا رو بنداز تو ماشین لباسشویی. والا! این مردایی که خانوماشون خانه دارن خیلی حال می کنن ها. میرن خونه با یه خونه تمیز و غذای حاضر و یه زن خوش اخلاق غیر خسته روبرو میشن. چی میخوان دیگه؟ این هفته سیگما سر کار نمیره ولی من خوشحالم. کلی انرژی داره و بیشتر واسم وقت میذاره! اگه لباسارم بشوره که دیگه هیچی، میشه گل گلاب  خلاصه اینجوریا. 

اینم بگم و برم. کتاب صوتی "به انجام رساندن کارها" رو از فیدیبو خریدم و تو راه گوش میدم. میخوام پیشنهاداشو عملی کنم تا بتونم کارامو بهتر هندل کنم. یه فصل گوش دادم جالب بود. 

نظرات 4 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 08:57 ق.ظ

من اصلا نمیتونم تصور کنم که با همسر قهر کنم باید حتما همه حرفامو همون لحظه بزنم و دعوا کنم بعدم آشتی کنیم راستی توصیه پست قبلتو عمل کردم و کلی دستبند و انگشتر و گوشواره به خودم آویزون کردم


کلی به جمله دومت خندیدم فرناز. عالی ای
من قبلا در زمینه دعوا مثل تو بودم ولی الان دلم میخواد قهر کنم. اونجوری در لحظه که خیلی رو مسئله بحث کنیم بیشتر دعوامون میشه، ولی اینجوری که زمان میگذره بهتر آشتی می کنیم. البته به کل اون روزم گند میخوره ولی لااقل بی دعوا آشتی می کنیم

الهه پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 10:28 ق.ظ

وااای که چقدر به جمله ات خندیدم، البته که فیلمه خیلی صحنه داشت و برای با مامان دیدن مناسب نبود می تو
لاندا یه سوال؟ یعنی تووو اینجور مسائل تو دلخوریتو کوتاه عنوان می کنی و قهر می کنی؟به نظرم این روشت خیلی درسته.
می خوام بدونم تو چطوری از آن چیزی که رنجیدی اعتراض می کنی؟


ببین من کوتاه عنوان می کنم ولی معمولا سریع تموم نمیشه. چون واقعا گاهی (مثل همین ماجرا) دلم میخواد بعدش فقط قهر کنم ولی سیگما هی میاد حالا یا به بهانه آشتی یا ادامه دعوا و کش پیدا می کنه ماجرا. البته واقعا اگر ببینم که داره ادامه پیدا می کنه همش پیشنهاد می دم که فعلا متوقفش کنیم و بقیه ش باشه واسه بعدا. اینجوری فرداش خیلی آمادگی آشتی داریم هر دو.
کلا موضوع به موضوع فرق داره واکنشم. قبلا انقدر ناراحتیمو نمیگفتم و میذاشتم رو هم تلنبار می شد که یهو می ترکیدم. الان بار اول نمی گم ولی از بارهای بعدی زود میگم. حالا یا ترتیب اثر میده و حل میشه، یا اینکه نمیده و باز رو هم جمع میشه و زیاد میشه

لیلا جمعه 29 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 11:10 ق.ظ

ببخشید دیگه سالها قبل که جوون و بی تججربه بودم سر کار عاشق رئیسم بودم فکر میکردم دوستم داره و خداست
اما خوب این طور نبود و از فکر و تخصیلاتم سو استفاده میکرد و البته از عشق و شیداییم
در نتیجه من تحت تاثیر حرفاش یه ادم بی اعتماد به نفس و پر از شک و تردید بودم . همیشه در خال جلب رضایتش و خودکشی برای پیشرفتش . همیشه خودم رو تو هر چیز مقصر میدونستم و ....
این فیلم یاد اور اون روزها بود برای من میشه برا کسی شرایطی پیش اورد که خودش هم به همه چیز خودش شک کنه و ...
ببخش من اصلا صحنه های بدش تو ذهنم نمونده بود

عزیز دلم. نه بابا من ممنونم که پیشنهاد دادی. خودم کتاب رو خونده بودم و حدس میزدم صحنه داشته باشه. مشکل خاصی هم نبود.
در مورد تجربه ت هم میتونم بگم که خیلی خوشحالم که ازش فاصله گرفتی و فهمیدی که مشکل از تو نبوده و اعتماد به نفست رو به دست آوردی. داستانش واقعا پر از نکته بود...
امیدوارم همیشه خوشبخت باشی

الهه شنبه 30 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 10:57 ق.ظ

عشق منی تووووو.
از توضیحت ممنونم.
امیدوارم همیشه لحظه های خوشتون بچربه به دلخوریهای کوچولوووووو

قربونت برم. مرسی
واسه شما هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد