جمعه صبح 28 اسفند، من تصمیم گرفتم برم یه چیزی واسه سیگما بگیرم و سورپرایزش کنم. آخه اون سری که با هم رفته بودیم خرید، یه پیراهن صورتی خیلی کمرنگ و یه شلوار سرمه ای خرید که من گفتم عیدیته از طرف من، ولی دیروزش دیدم که میگه با شلوار سرمه ای و کت تک سفید، پیراهن آبی کمرنگ بهتر از صورتی میشد و اینا. این بود که تصمیم گرفتم بدون اطلاع خودش یه پیراهن آبی براش بگیرم، این یعنی اولین لباسی که بدون اطلاع خودش می گرفتم. کلی هم استرسش رو داشتم. خخخ. همون پیراهن صورتیه که با هم خریده بودیم رو بردم همون مغازه و تو آبی کمرنگاش یکی انتخاب کردم که فقط بدیش این بود که اون سایز رو نداشت و یکی بزرگترش رو داشت، ولی به نظرم تغییرشون زیاد نبود و گرفتم واسه سیگما. خودمم یک شلوار بسیار خوشگل دیدم که تک سایز مونده بود و تو آف بود و بسی شاد شدم، خریدمش. اینم رکورد تنهایی خریدن یه چیز مهم واسه خودم بود (قبلنم شلوار اینا خریده بودم، ولی این یکی شلوار مهمی بود، شلوار اولین عید تاهل! )
بعدشم رفتم داروخونه داروهایی که لازم داشتم رو گرفتم و دوتا ماهی خوشگل سه دم که یکیش هم سفید بود خریدم و اومدم خونه. وقتی به سیگما گفتم شلوار خریدم خیلی حال کرد که بالاخره خریدام تموم شد. آخه لباسی که قرار بود وقتی مهمون میاد تو خونه بپوشم رو هم سفارش داده بودم و اینترنتی برام آورده بودن. دیگه همه چی تکمیل. ظهر با مامان رفتیم آرایشگاه واسه اصلاح و ابرو و یهو جوگیر شدم و مژه کاشتم. خخخ. بسی خوجل بود، ولی خب من اصولا از این کارای فانتزی نمی کنم، این بار کردم دیگه. واسه روزای اول که خیلی خوبه.شب هم خونه خواهرشوهر دعوت بودیم، پاگشام کرده بود. بعدش هم که همه رفتن، 4تایی رفتیم خیابون گردی، یه خیابونی رو بسته بودن و کلی دستفروش ریخته بود وسط. چقدرم سرد بود هوا، فکر کنم اونجا سرما خوردم شب هم سیگما منو رسوند خونه و رفت
شنبه 29 اسفند، تخم مرغ رنگ کردم، دور آخر تمیز کردن اتاقم، دادن شلوار به خیاطی واسه کوتاه کردن و گرفتن پاکت پول و نوشتن کارت پستال و کادو کردن کادوهای سیگما و حموم و از این خرده ریزها تا اینکه حدود 8 اینای شب بود که سیگما با بار و بندیلش اومد خونمون که بمونه و سال تحویل پیش هم باشیم. از اونور هم قرار بود که داداشینا 6 صبح روز اول فروردین برن بیمارستان برای به دنیا اومدن نینی و مامان و بابا هم گفتن که ما هم میریم و قرار شد من و سیگما دونفری سال 95 رو تحویل بگیریم. اون شب من قَزَن مانتو میدوختم و سیگما جونم همه لباسای خودش و من رو اتو زد و آماده گذاشتیم کنار. استیج رو هم ضبط کرده بودیم و دیدیم و بالاخره خوابیدیم. اولین شب 95 رو کنار هم صبح کردیم...
این پست رو قبلا نوشته بودم، ولی پابلیش نکرده بودم.
الهی همیشه شاد و سلامت باشین
همه سال 95 روزهای به یادموندنی بشه براتون
مرسی عزیزم، چه دعاهای خوبی، انشالله واسه شما هم همینطور باشه