نوتایتل

چهارماه از مراسم عقدمون گذشته و هنوز عکسامونو نگرفتیم! دیگه دو هفته پیش پیگیر شدیم و بالاخره آتلیه این هفته زنگید که بیاین بگیرین و ما هنوز وقت نکردیم.

بیاین بگیرین هم که نه. بیاین ببینین طراحی ها خوبه که بفرستیم واسه چاپ آلبوم! خدا کنه خوب باشه. بعدشم گفت که یه هارد بهمون بدین که کارای فیلمتونو روش شروع کنیم. قرار بود همه دیتاهامو از هارد خودم بریزم رو هارد سیگما و هارد خالی من رو بدیم که پوکیده! نمی دونم چه گلی به سرم بریزم، کلی دیتا داشتم روش که حالا نمیشه برداشت! دیگه واسه آتلیه سیگما هم یه هارد واسم از دیجی سفارش داد که نو بدیم دستشون، بقیه اطلاعاتمون به فنا نره! حالا هنوز نه وقت شده بریم آتلیه، نه وقت شده من برم دیدن ناهید که از فرنگستان اومده و هفته دیگه هم میره! و نه هیچی. کلا همش وقت نمیشه!

گفتم چاق شدم؟ این کیکایی که درست کردم کار دستم داده و چاق شدم! حلقه هولاهوپ میخوام! نه که خیلی بلدم!

بچه ها من این روزا شدیدا به دعا احتیاج دارم. میشه ازتون خواهش کنم ازمون دریغ نکنین؟

عکس های یلدا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

در تدارک یلدا (2) - شب یلدا

دوشنبه هم که مدارس تعطیل شد و خوشحال شدم. با اینکه بنده روزمزدم و نرفتن کلی ضرره، ولی خب اصلا مهم نیست واسم. اصلا حسش نبود با این همه کار، برم سرکار. خخخ. تعطیلی به جایی بود. به استاد هم گفتم جلسه رو نمیام و وایستادم به تمیز کردن اتاقم که واسه تعویض لباس میان. رسما خونه تکونی بود. اتاقم افتضاح نامرتب بود و حالا مثل دسته گل شده. عصری رفتم با شکلات، تخم هندونه واسه روی کیکم درست کردم. بعد رفتیم سراغ انداختن سفره. یه پارچه نارنجی خریده بودم، ولی وقتی اومدیم سفره بندازیم، دیدیم خیلی کوچیکه. واسه شب یلدای بتا هم سفره مون نارنجی بود که به پاییز بیاد. بتا گفت داره اون پارچه ها رو. رفتیم خونه بتا اینا و پیداش کردیم و اتوش کردیم و اومدیم خونه. سفره رو طبقه ای انداختیم و روش میوه و آجیل شور و آجیل شیرین و هندونه و انار و لواشک رو تو ظرف گذاشتیم و بقیه ش رو هم با کاجای طلایی و برگای طلایی و غیر طلایی (با رنگ عادی خودشون)، و همینطور انار کوچولوهای خشک شده، شمع و جاشمعی های رنگی و اون میوه ریز بنفشایی که تو پستای قبلی گفته بودم، پر کردیم. سفره شلوغ پلوغ دوست داشتنی من!

این میوه های کاج رو، مرداد از جنگل گیسوم جمع کرده بودم به نیت شب یلدا. یه سالی هست که واسه اولین یلدای متاهلی برنامه دارم. مهر هم که رفته بودیم کاشان، دوتا انار سفالی قرمز خریده بودم به نیت یلدا، که دیروز دیدم توش شمع بذارم خیلی کاربردی تر و خوشگل تر میشه. خخخ.

از باغ گل هم جاشمعی های رنگی و یه مجسمه کدوحلوایی هالوینی خریده بودم واسه امشب که اونا رو هم چیدم تو سفره. خب ذوق دارم در موردش بگم

با کاج های طلایی و این توپ توپی ها، یه ریسه هم درست کردم که وصل کردم به پشت سفره که تو عکسامون بیفته.

بعد من کلا عادت دارم جایی که میخوام برم، لباسی که میخوام بپوشم رو از چند روز یا چند ساعت قبلش تست میکنم که مشکلی نداشته باشه. این سری هم تست کرده بودم، ولی صبح فهمیدم که لباس بتا هم شبیه منه و تصمیم گرفتم پیراهن بپوشم، ولی دیگه وقت نکردم تستش کنم. ساعت 7 که آوردمش دیدم ای وای، زیپ پشت لباس سری قبل خراب شده بود و در آورده بودیمش! بابا گفتن بده من درست کنم، ولی همه زیپ ها رو باهاش تست کردیم و هیچ کدوم بهش نخورد. من رفتم حموم و داماد لباسمو برد خیاطی که خیاط گفت الان زیپشو ندارم و واسه فردا آماده میشه! بدبخت گشتم، گیر داده بودم همین لباسو میخوام بپوشم. دیگه بابا گفت بذار بدوزیمش تو تنت! با اینکه از این تنگا بود، ولی دادم مامان جای زیپشو کامل دوخت و بعد تنم کردم. خخخ. خیلی هم شیک. موهامم باز گذاشتم پشتم تا روی زیپ رو بپوشونه. خخخ

بعد اومدم ناخن مصنوعی هندونه ای ها رو بچسبونم که دیدم دِهَه! چسب قطره ایم خشک شده. همه میخواستن خفه م کنن! زنگیدم داداش که داره میاد، چسب هم بخره. آورد برام و هر کاری کردم چسبش نمیومد، با قیچی بریدم و پاشید به کل دستام و نابود شد پوستم. همه جام چسبی بود! ولی به روی خودم نیاوردم و ناخنا رو چسبوندم و همچنان خوشحال بودم. خخخ. شام خوردیم و تا سیگماینا بیان، چنتا عکس انداختیم.

سیگماینا ساعت 10 شب اومدن و به ترافیک هم نخورده بودن. ساک هدایا دست دامادشون بود. ساک آجیل و شیرینی ها دست باباش، جعبه کیک هندونه ایشون دست مامانش و خودش هم سبد هندونه و کدوحلوایی تزیین شده رو آورد. خخخ. همه چیزو گذاشتیم تو سفره و مامانش هم هدیه ش رو بهم دادن. بعد چون شمعا گرم کرده بودن خونه رو و بوی شمع هم میومد، بعد از اینکه آبمیوه تعارف کردم، همه کنار سفره چنتا عکس انداختیم و بعد دیگه رفتیم سر بخشای خوشمزه ماجرا. من مردم انقدر چیز میز تعارف کردم. البته بقیه هم کمک می کردن، ولی خب زیاد بود همه چی. با سیگما کلی عکس دو نفره هم انداختیم و کلا کیفمون حسابی کوک بود. کلی با تزییناتم حال کرده بود. فرنچمو به همه نشون داد. خخخ. کلی خندیدیم.

دو ساعتی بودن و بعد رفتن و این بهترین یلدای زندگیم بود. خب چندبار گفتم، به دلایل شخصی این یلدا برام خیلی مهم بود. حتی بیشتر از نامزدی واسش فانتزی داشتم و خدا رو شکر که همشون با موفقیت انجام شدن و یه خاطره خوب ازش موند. 

همتون یه فانتزی خوشگل واسه خودتون تصویر کنید و سعی کنین واسه رسیدن بهش. مثلا بتا فانتزیش تولد بچه ش بود. خداییش همه چیزش عالی شد. چندماه فکر و ذکرش تولد بود و همین چیزا، کلی تو روحیه ها تاثیر داره. همین یلدا باعث شد من رخوت پاییز رو تو همون پاییز جابذارم و خوشحال برم به سمت زمستون. با اینکه همه اون مسائلی که پاییزمو خراب کرده بود، هنوزم وجود داره، ولی من دیگه نمیخوام بشینم غصه شون رو بخورم. انشالله به وقتش همه مشکلات حل میشن.

پست بعدی، عکس های یلدایی - رمزی


در تدارک یلدا (1)

مشخصه چرا نبودم دیگه؟ همش درگیر کارای یلدا بودم. حالا میگم.

پنج شنبه با سیگما باز مراسم "شهرزاد بینون!" داشتیم. قراره پنج شنبه ها، 2-3 قسمت شهرزاد ببینیم با هم. قسمت های 3-4 و 5 رو دیدیم. البته 5 رو دیگه خونه شلوغ شده بود و به زور تونستیم تا ته ببینیم. بعد تو اون وضعیت خیلی نمیشد احساساتی شیم، ولی چشمای سیگما پر از اشک شده بود

جمعه، نهار با سیگما رفتیم پیتزا پلاک. نمیدونستیم تیک اوی عه. ولی بود! شعبه دزاشیب رفته بودیم و پیتزا و ساندویچمونو تو ماشین، با یه منظره ی پاییزی خوشگل و حین اومدن دونه های برف ریز خوردیم. ساندویچشو بسی دوس داشتم. پیتزاشم خوب بود، ولی عاشقش نشدم. عصری با آرش، سحر و پریسا، رفتیم کافه. آرش و سیگما با فاصله یک روز از هم به دنیا اومدن. ما نمیدونستیم تولده، ولی همه کادو آورده بودن واسه سیگما و پریسا و سحر واسه آرش هم کادو آورده بودن. آرش هم کیک خریده بود. خخخ. ما همینجوری رفته بودیم. خخخ. ولی خیلی خوش گذشت دور همی. خیلی وقت بود که با هم بیرون نرفته بودیم. بسی خوب بود. کافه رو سیگما و آرش با هم حساب کردن، حالا یه کادو هم واسه آرش بگیریم. بد شد همینجوری رفتیم

شنبه رفتم کلی وسایل چیزکیک و کیک هندونه رو خریدم و تو خونه با بتا، چیزکیک انار درست کردیم. بازم برگ جمع کرده بودم. بقیه میوه های کاج رو هم طلایی کردم.

یکشنبه نوبت تیلدا داری بود تا ماماینا برن خرید. واسه اولین بار همه کاراشو کردم! حتی شستمش و پوشکشو عوض کردم. خخخ. همه لباساشو خیس کردم و دوباره کلی لباس تنش کردم. شیرخشک درست کردم و باهاش بازی کردم تا ماماینا اومدن. این وسط مجبور شدم یونی هم برم. رفتم و بعدشم ادامه خریدای کیک اینا.تو خونه اومدیم چیز کیک ها رو قالب بزنیم، دیدیم نمیشه، کراست زیرش خیلی سفته. بابا پیشنهاد داد که با چاقو، ادامه طرح چیزکیک ها رو ببریم و این کارو کردیم. 6 تا قلب درآوردیم و بقیه ش هم لوزی. خیلی خوشگل شد.

بعد رفتم سروقت درست کردن کیک. باز با تیلدا مشغول به کار شدم. گذاشتمش رو کانتر و دست مینداخت دور گردنم و با هم، هم می زدیم. مقدار کیک رو 4 برابر سری قبل کردم و کلی ارتفاع گرفت و دو ساعت طول کشید تا بپزه و تازه توش خوب پخته نشد یادم باشه دفعه بعد وقتی خواستم این مقدار درست کنم، دو سری بریزم موادش رو و بعد بذارم رو هم لایه هاش رو. خامه های رنگی هم درست کردم و کیک رو با خامه قرمز و سبزدورنگ، تزیین هندونه ای کردم. هوراااا. خیلی خوشگل شد. تا یک شب داشتم ناخن فرنچ می کردم. رفتم آرایشگاه نامزدی، گفت طراح ناخنامون همه مریضن و نیستن. هر وقت بیاین باید یک ساعت و نیم منتظر بمونین! بعد پول خون باباش رو هم واسه طرحی که خودم بدم می گرفت. منم بیخیال شدم. ناخن مصنوعی خریدم و دورنگ لاک و خودم نشستم به طرح زدن. انقدر هم خوشگل شد و ازش راضیم که.

فعلا تا همینجا، عکسا تو یه پست رمزی میاد