من چمه اصلا؟!

بخش زیادی از بی انگیزگی و بداخلاقی و کم طاقتیم، مربوط به قرصایی میشه که دکتر بهم داده. تا حالا دو سه بار هم رفتم مطب که عوض کنه قرصامو. یکیشو قطع کردیم، ولی باز هم عوارض مسخره ای برام داره و چون هورمونین، حال روحیم رو هم به هم زدن.

الانم هر کاری می کنم و هر روندی میچینم واسه لذت بردن بیشتر از زندگی، لذتی در کار نیست! به بخشای مسخره ی زندگی رسیدم که تمومی هم نداره! خسته ام. خیلی...

میخوام ننویسم اینجا دیگه، ولی در حال حاضر همین اینجا و اینستا دلخوشیمه!

خیلی تنهام. دوستام دور و برم نیستن. سیگما هم همش سر کاره و شبا خسته. من شدیدا نق نقوام و کوچکترین چیزی باعث میشه بزنم زیر گریه و پرخاشگر باشم!

نمیدونم باید چی کار کنم، فقط اینو میدونم که خسته ام از بد بودن حالم. راهکار هم به دردم نمی خوره. از راهکار شنیدن هم خسته ام. فقط دلم میخواد غر بزنم و نق بزنم و گریه کنم! یه همچین آدم بیخود و مزخرفی شدم! اه اه!!!!

زندگی رو متوقف نکن لطفا!

تصمیم گرفتم با معجزه ی "رنگ" به زندگیم یه رنگ و بوی دیگه بدم. خیر سرم عروسم! عروس! چه واژه ی دوریه! چقدر نقشه ها داشتم واسه دوران نامزدی، ولی الان با یه سری اوضاع مسخره همشون تحت تاثیر قرار گرفتن. نمیشه کل زندگیم رو تعطیل کنم تا آخر زمستون که مثلا پروژه م رو دفاع کرده باشم یا جواب آزمایشه رو گرفته باشم یا ...

داشتم می گفتم، معجزه رنگ! خسته شدم از بس آرایش نکردم و صورتم بی روح بود. نمیشد تا 40 روز آرایش نکنم که! البته از هفته دوم به جز خط چشم و رژ لب و رژ گونه و لاک! از بقیه چیزا استفاده می کردم. ولی دیگه از هفته پیش رژلب و رژ گونه رو هم اضافه کردم. آخیش. صورتم رنگ گرفت! (اینایی که میگم واسه همیشه نیست ها، واسه مهمونی و این چیزا) حالا فقط مونده خط چشم ملموس. شاید  اونو بذارم واسه بعد از 40 ام! لاک رو هم گذاشتم واسه بعد از 40ام!

****

در راستای شاد کردن خودم و روحیه دادن، تصمیم گرفتم که بیشتر به خودم برسم. انقدر زندگیمو با استرس نگذرونم. هر شب کرم هایی که قبلا میزدم رو بزنم. وزنم رو هم هفته ای 2-3 بار چک کنم و سعی کنم حواسم به خورد و خوراکم باشه. ورزش رو هم در حد خیلی کمی وارد زندگیم کنم. بازم ناخنامو بلند کنم.

یاد سال 90 افتادم که با همین روند "حواسم به وزنم باشه"، تونسته بودم به وزن دلخواهم برسم. رمز موفقیتم روان نویس  نمدی های رنگی استدلر بود! مسخره س نه؟! معجزه ی رنگه!

چند رنگ جدید به رنگایی که داشتم اضافه کردم، استیکرای رنگی رنگیم رو هم از ته کشو کشیدم بیرون. دفتر بنفشم رو هم به این کار تخصیص دادم و قراره هر روز برنامه غذاییم رو توش بنویسم و در کنارش میزان فعالیت و ورزشی که می کنم رو هم بنویسم. هر چند هم که کم باشه. حالا با همین یه کار، دو روزه که انگیزه گرفتم اساسی! هر روز تصویر برنامه غذاییم رو می تونین تو اینستاگرامم ببینین.

****

من تهران رو تقریبا خوب بلدم، جهت یابیم بدک نیست. ولی از ایران و جهان هر چی اطلاعات داشتم پریده! در حدی که نمیدونم چه اُستانایی کنار همدیگه ان و چه کشورایی با هم همسایه ان! خب این خیلی شاکیم می کنه. اینه که تصمیم گرفتم شروع کنم اطلاعات جغرافیاییم رو زیاد کنم. خیلی وقت هم بود که این تصمیمو داشتم، ولی کاری براش نمی کردم، تا اینکه تو مترو، وقتی به خاطر عجله سوار واگن مختلط شده بودم، یه آقایی نقشه تهران و ایران رو میفروخت و همون موقع به ذهنم رسید که الان موقعشه! یالا لاندا، همه زندگی رو نذار واسه بعد از دفاع! و باورتون نمیشه که چقدر ذوق دارم از اینکه قراره اُستانا رو یاد بگیرم. پروژه بعدی خرید اطلس جهانه.

****

من خوشحالم از اینکه پروسه کار کردنم رو کاملا نذاشتم واسه بعد از دفاع. یه تدریس دو روز در هفته ای رو شروع کردم که با اینکه کلی از وقتم رو میگیره، ولی خیلی دوسش دارم. و الان خوشحالترم، چون حقوق گرفتم همین امروز. ماه قبل هم حقوق گرفته بودم، ولی چون ساعتا درست رد نشده بود، مقدار کمی بود. جبران اون ماه هم رو این ماه حساب شده و بسی ذوق زده کرده بنده رو. این اولین باریه که تونستم یه حقوق خوب نسبت به وقتی که میذارم بگیرم. (مقدارش زیاد نیست، ولی نسبت به وقتی که براش میذارم راضیم، اونم بدون هیچ سابقه کاری)

پ.ن: آذرمبارک