سکانس اول:
آهنگ روز بله برونمون، آهنگ عروسی محمد نوری بود:
گل بریزین رو عروس و دوماد، یار مبارک یار مبارک باد...
اون که شاده، شادوماده، از چشاش شادی می باره پای خنچه با یه غنچه دست تو دست داره...
وای عاشق این آهنگیم من و مامان. بعد یه کم هم غمگین طور ه. مامان می گفت سال دیگه که تو میری، من بیام خونه کلی گریه می کنم. این آهنگه رو هم که گوش کنم دیگه هیچی. بچه کوچیکم داره میره... چشمامون پر از اشک شده بود، هم من، هم مامان و هم بتا. الانم پر از اشک شد. و بله، حتی اومد پایین اشکام...
سکانس دوم:
واسه روز دختر، کلیا بهم تبریک گفتن. یکی از دوستام گفت امسال آخرین روز دخترته. حالا من که به عنوان دختر مامان و بابا، همچنان هستم، ولی خب دلم گرفت یه کم. دلم واسه دوران مجردی تنگ میشه حسابی. باز گریه م گرفت. میدونم سر عقد هم گریه م میگیره. سر عقد بتا کلی گریه م گرفت. عقد خودم که دیگه هیچی. آرایشم گند نخوره صلوات!
سکانس سوم:
به مامان می گم یه دکتر غدد هم برم و یه چکاپ بکنم. مامان میگه آره، فلان جا برو. بیمه هم هست. میگم قبل نامزدی دیگه نمیرسم. میگه بعدش برو. گفتم دیگه بیمه ندارم که. مامان غصه خورد. یهو گفت عهههه. چه بد. کاش عقد نمی کردی. من دوس ندارم بچه هام از بیمه مون میرن بیرون. حس غریبی بهم دست میده. باز بغض...
میگم خب بالاخره که باید عقد کنم. گفت حالا سال دیگه می کردی...
وقتی هم که گفتم سیگما میخواد بیاد خواستگاری همینو گفت. گفت نمیشه سه چار سال دیگه؟... بابا هم همینو گفت، ولی خب منطقی تر کنار اومد با قضیه...
آخه به جز دلتنگی مامان، خودمم همینجوریم. همین الان کل این پست رو با چشمای اشکی نوشتم. ولی خب به قول بابا، سیر تکامله دیگه، باید طی بشه...
آخی عزیزم اینا اشک شادی و شوقِ
ایشالا که همیشه شادی باشه توی خونتون
بعد از عقد تا موعد دفترچه و اعتبارش تموم نشده باشه بیمه هنوز هست
اگر تموم نمیشه تاریخش نوبت بگیر از الان و کارای لازم رو انجام بده
بلافاصله بعد از عقد که باطل نمیشه
بخوان تمدید اعتبار کنن شناسنامه میخوان و دیگه تمدید اعتبار نمیکنن چون ازدواج کردی
مشکلم تموم شدن بیمه م نیست. به هر حال تموم میشه دیگه. اصن تو همین مدت هم کلی از دکترا رو آزاد می رفتم، چون مثلا حال نداشتم تا فلانجا برم. اینش خیلی مهم نیس. فقط بیمه یه جورایی نشون می داد که مال این خانواده ام و الان ....
ای جون لاندا....میدونی جنس غصه هاتون شیرینی....داری عروووووو س میشی دوست وبلاگیه قدیمیم....خیلی خوشحالم:*
عزیزم. مرسی دوست خوبم
ای جون دلم.باید مراحل زندگیو طی کرد دیگه.بعدم نمیری که یه کشور دیگه.میبینیشون.
عزیزززززم خوشبخت باشی .
ماری یادتونه چقدر سختم بود حتی فکر کردن به رفتن از ایران؟
هنوزم واقعا سختمه. من از این آدمای وابسته ام که هر کاری کنم نمی تونم دل بکنم....
من اصلا پس چرا دلتنگی ندارم؟؟؟ :))
خوش به حالته دیگه.
من همش سعی می کنم به این چیزا فکر نکنم.
من هنوز هم این حس رو دارم لاندا:(دوست ندارم فکر کنم که از مامان اینا میخوام جدا شم :(و یاخونه م جایی باشه غیر اینجا
عه سانی، مگه شما جدا نشدین؟ چرا من فکر می کردم شدین؟
خیلی سخته