بالاخره رفتیم یه گام دیگه هم برداشتیم. لباس داماد. دوباره رفتیم همون پاساژ و اون کت و شلواری که من و گاما پسندیده بودیم رو سیگما دوباره پرو کرد و پسندید و گرفتیم.کت و شلوار سرمه ای( بلوبلک) دامادی. البته شلوارش یه کم خیاطی داشت که گفتن یک ساعت طول می کشه و ما تو اون فاصله رفتیم دفتر ازدواج ببینیم باز. از دو جایی که مد نظر بود یکیشون باز بود و رفتیم دیدیم. سفره عقدش خوشگل بود. 20 نفر هم جا داشت، ولی مسئولش، یه کم رو مخ بود. هر سوالی پرسیدیم پیچوند و جواب نداد! نه قیمت داد، نه گفت خودش عاقده یا نه، خلاصه هیچی رو جواب نداد. ما هم باز تصمیم گرفتیم بریم دو سه جای دیگه رو ببینیم و بعدا تصمیم گیری کنیم. یه هویج بستنی دبش زدیم و دوباره برگشتیم پاساژ و شلوار رو سیگما پرو کرد و اوکی بود. رفتیم دنبال کراوات. صورتی کالباسی می خواستیم که با لباس من ست بشه. کل پاساژ رو گشتیم و چند رنگ مختلف دیدیم، ولی نه عکسی از لباس داشتیم و نه پارچه، همین جوری ذهنی حس کردیم یکیش بیشتر میخوره به لباسم (سیگما تو این چیزا خیلی دقیق ه) و از همه هم گرونتر بود شانسمون! خلاصه مقادیری بارگنینگ کردیم و گرفتیمش. کروات و پوشت کالباسی یا پوست پیازی (آخرشم نفهمیدیم اسم رنگ لباسم چیه ). بعد هم یه پیراهن سفید واسه زیر کت. هورا، پروژه خرید لباس بسته شد. البته هنوز کفش های جفتمون، کمربند سیگما، شنل من و زیورآلات من (احتمالا مروارید بندازم اگه به لباسم بیاد) مونده. کلی کار دیگه هم مونده
----
ترم قبل بسیار بسیار سرم شلوغ بود. اتاقم انگار زلزله زده بود! واسه خواستگاری و بله برون تمیزش کرده بودم، ولی از بس هر روز خسته میومدم خونه، به طرفة العینی دوباره اتاقم نابود می شد. هی می خواستم بعد از امتحانا مرتب کنم، نمی شد. گفتم بعد از پروژه ها، باز نشد. و هی همینجور موند و موند (خرده تمیز کردم، مثلا یه روز کل میزتوالتم رو آوردم پایین و کلیاشو چپوندم تو کشوها و مرتب کردم، ولی بازم کثیف شده بود)، تا اینکه واقعا سگ میزد و گربه میرقصید تو اتاقم. تیلدا هم هی می اومد وسایلم رو برمیداشت و جاهاشونو عوض می کرد و می برد بیرون از اتاق و خلاصه دامن میزد به کثیفی. دیگه دو شب پیش که روز بسیار گندی رو گذرونده بودم و با عالم و آدم دعوام شده بود!، با خوندن دو سه تا از وبلاگا که کلی از تمیزی خونشون گفته بودن، تصمیم گرفتم یه حالی به اتاق بدم و شبونه افتادم به جون اتاق و خیلی سریع، یکی دو ساعته، مرتب مرتبش کردم و چقدررررررررررررر انرژی مثبت گرفتم از این حرکت. حالا الان دیگه همش مواظبم که هر چیزی رو که برمیدارم سر جاش بذارم و از بیرون که میام، لباسام رو مثل دوران مدرسه قشنگ بذارم سر جاشون و نذارم به مرحله چندش آوری برسه دیگه باید از یه جایی شروع کنم کدبانوگری رو. آشپزی که بلد نیستم، لااقل خونه تمیز باشه
خسته نباشم!!!
سلام
بار اخری که خوندمت مراسم خواستگاری بود
حالا دیدم نزدیک های عقده.... تبریک می گم عزیزم
سلام. خخخ. مرسی عزیزم. متشکر
چه عروس داماد خوش تیپی که اینقدر حواسشون به ست بودن با هم هست آفرین
زود زود عکس لباستو بذار ببینیم خب
وای مرسی آنه. عکس لباس باشه واسه بعد از مراسم. الان احتیاج به بخار اینا داره، خوشگل نیس
یه مدته میخونمت. این روزهات منو میبره به دوران نامزدی و عروسی البته مال ده ساله قبل! امیدوارم خوشبخت بشین
آخی عزیزم. مرسی، انشالله شما هم همیشه خوشبخت باشین
مبارکتون باشه، خوشبخت بمونید
مرسی خانومی