مادر خوب بودن

مادر خوب بودن یعنی چی؟ مادر کافی بودن یعنی چی؟

این روزا مثل هر کس دیگه ای که تازه مادر شده، سر دوراهی هایی میمونم. دوراهی وقف بچه شدن یا اهمیت دادن به خود در کنار بچه؟

اینکه همه میگن اگه خودت شیر داری دیگه شیر خشک نده، پستونک نده، اینا همه میشه محدودیت واسه مادر که دو دقیقه نتونی از جات تکون بخوری. من شیرخشک رو از همون روز دوم که از بیمارستان اومدیم شروع کردم. دلتا گرسنه ی گرسنه بود. تو بیمارستان بهش شیرخشک نمیدادن. فقط ساعت 4 صبح یه سرنگ خیلی کوچولو ریختن ته حلقش که با همون نیم ساعت خوابید. وگرنه کلا بیدار بود و داشت میک میزد! تو راه برگشت رفتیم داروخانه و براش شیرخشک گرفتیم. تا رسیدیم خونه دلتا رو دادم به بتا که بهش 30 سی سی شیرخشک بده و دخترک همه رو زود بلعید و خوابید. منم تونستم برم حمام و دوش بگیرم. بعد دیگه میخواستم فقط شبا بهش 30 سی سی بدم که یه کم بخوابه. و همین کار رو هم کردم با این حال همش گرسنه بود دلتا. به محض تموم شدن 30 تا، میومد از شیر خودم هم میخورد تا خوابش ببره. تا اینکه رفتم دکتر و گفت میتونی تا 3 بار در روز، 3تا 60 سی سی بدی بهش. دیگه شبا 60 تا میدادم و قشنگ 2 ساعتی میخوابید. دکتر گفت تا 3 بار ولی من 2 بار میدادم. یه بار شب، یه بار هم توی روز اگه لازم میشد. مثلا دو سه بار رفتیم خرید براش، خریدهای نیم ساعته، ولی چون کلا بهم وصل بود تو همون نیم ساعت هم گرسنه میشد و مامان بهش اون یکی 60 سی سی رو هم میداد. یا مثلا تو 18 روزگیش که رفتیم آتلیه. خیلی جالبه، من حتی حموم که میرفتم دلتا بیدار میشد و شیر میخواست. تو همون یه ربع. مامان میگفت بهش شیرخشک بدم؟ من میگفتم نههههه. الان میام. و اصلا نمیفهمیدم چجوری دوش میگیرم. میخوام بگم در این حد کلا وصل بود. 

بعد از یه ماه اومدیم خونه خودمون. ولی کماکان همین بود. و من شبا از شدت خستگی ناشی از بغل کردنش و همین طور تموم شدن قوای بدنیم بخاطر شیر دادن، خسته و بیهوش بودم، ولی خانم تا 3-4 نمیخوابید و من هی له و له تر میشدم. افعال رو دارم گذشته استفاده می کنم ولی واقعیت اینه که هنوزم هر شب لهِ له هستم. دلتا شیر میخوره تا بخوابه. خوابش میبره. آروغش رو تو همون خواب میگیرم. تا میذارمش رو تشکش، 3 دقیقه بعد بیدار میشه. حالا فرقی نداره رو تخت خودش باشه یا تخت ما یا کالسکه. 3 دقیقه بعد بیداره، گریه میکنه، شیر میخواد، یه کم شیر میخوره، باز میخوابه و باز همون پروسه. تا میذاریمش بیدار میشه. دیگه مجبور میشدم کنارش دراز بکشم و خوابیده شیر بدم که همونجوری خوابش ببره. که براش هم خوب نیست خوابیده شیر خوردن، ولی مجبور میکرد. تا حالا هم که پستونک نمی گرفت. اما یه هفته ای هست که پستونک رو آوردم تو مدار. بعد از 3-4 دور که این کار رو میکنه شاید بشه با پستونک کاری کرد که خوابیده شیر نخوره. هر چند که اینم بگیر نگیر داره. یه وقتایی تا پستونک بهش میخوره عق میزنه! خوابش هم خیلیییی سبکه. با هر صدایی میپره و نمیخوابه دیگه. همین الان با صدای کیبورد لپ تاپ هی بیدار میشه ولی فکر کنم چون پستونک داره  به خواب ادامه میده. خلاصه میخوام بگم بدجوری مچل کرده.حالا سر همین پستونک دادن کلی با خودم کلنجار رفتم، ولی واقعا لازمه. من کشش ندارم. همش احساس خستگی دارم... غیر از این احساس پوچی هم دارم. شاید اسمش رو درست نگم. دوس دارم واسه خودم یه کارایی بکنم. باز خدا رو شکر این کلاس زبان هست. هر چند که اصلا نمیرسم براش کاری کنم و فقط تو کلاسا با اعمال شاقه حاضر میشم. ولی بازم خوبه. دوس دارم ورزش کنم. پیاده روی برم، ولی وقت پیاده روی ندارم. ورزش هم سرچ کردم، هولاهوپ بعد از سزارین تا 6 ماه ممنوعه. حتی اگه بتونی بزنی. کرانچ هم خیلی سنگینه. حالا باید ببینم ورزشای سبک تری میتونم پیدا کنم. تو کل بارداری به خاطر وضعیتم فعالیت ممنوع بود. بدنم خیلی خشک شده...

دو ماهگی

سلام سلام. وقت بخیر. تا الان تو کلاس زبان بودم که چون اینترنت استاد ضعیف بود، کلاس نصفه موند و الان وقت دارم پست بذارم. البته بگم که همون نصف اول کلاس، دلتا همش تو بغلم بود و اصلا نفهمیدم چی شد. تا اینکه بالاخره خوابید و 5 دقیقه بعدش هم کلاس کنسل شد! منم یه فنجون قهوه گرفتم دستم با شکلات و نشستم پای نوشتن این پست. میدونم قهوه خوب نیست برای شیردهی، ولی یه ماهی بود هوس داشتم. امروز که سیگما تعارف زد رو هوا گرفتم. و البته قهوه بدون شیر. حالا باید تعریف کنم.

امروز دلتا جانم دو ماهه شد و ما رفتیم خانه بهداشت، واکسنش رو زدیم. گریه کرد ولی نه زیاد. اون سری که آزمایش خون داده بود خیلی بیشتر گریه کرد. قبلش بهش استامینوفن داده بودم. رفتیم خونه مامان نهار خوردیم و برگشتیم خونه قطره دوم رو بهش دادم. بعدشم شیر دادم. 45 دقیقه بعد که قطره آد دادم عق زد و همه رو بالا آورد  دیشب هم دقیقا همین کار رو کرد. 2 ساعت تمام شیر دادم و یهو خانم همه رو بالا آورد!  

چون امروز باید واکسن میزد، جشن دوماهگیش رو دیروز برگزار کردیم. حالا اینکه میگم جشن نه اینکه واقعا جشن باشه ها. مثل ماه قبل، یه کیک سابله سفارش دادم با عدد 2، به رنگ صورتی. روش یه کوکی فلامینگو هم داشت. سرهمی صورتی دلتا که عکس فلامینگو روشه رو هم تنش کردم. وقت آتلیه گرفتم سر کوچه و با کیک رفتیم اونجا. شانس آوردیم که تا رسیدیم دلتا خوابید. آخه بهتره که خواب باشه وقتی فلش میخوره که چشمش اذیت نشه. عکسای خیلی خوشگلی ازش انداختیم و برگشتیم خونه. یه چرت خوابیدیم. بعد رفتم حمام و آرایش کردم و چنتا عکس هم تو خونه با کیکش انداختیم. به مامان زنگیدم که چایی بذار که ما اومدیم. به بتا هم زنگ زدم بیاین کیک بخورین. تو خونه مامان هم دو سه تا عکس با کیک انداختیم و دیگه خوردیمش. 

جونم براتون بگه که فکر کنم دلتا به پروتئین گاوی حساسیت داره. صورتش جوشای ریز زده. بردمش دکتر و گفت احتمالا حساسیت به پروتئین گاویه و شیرخشکش رو عوض کرد و آپتامیل پپتی داد که خیلی تلخ و بدمزه س و با بدبختی بهش میدیم. منم رفتم تو رژیم، لبنیات و گوشت گاوی حذف. شیر، ماست، پنیر، کره، خامه، گوشت چرخ کرده و گوشت گوساله و ... هیچی دیگه. سخت شد. حالا خونه خودمون میشه هندل کرد. خونه مامانا، غذا درست کردن برامون سختشون شد. بدیش اینه که الان 3-4 روزه اینو فهمیدیم، هنوز نتونستم کنترل کنم. هر روز یه چیزی میخورم. دیروز کیک تولدش خامه داشت، امروز 2 تا دونه بیسکوییت خوردم که لابد کره یا شیر دارن. خلاصه خیلی سخت شده. تازه من یه شیرخشک هم خودم داشتم مخصوصا مادران باردار و شیرده که 5-6 تا قوطی هم ازش دارم و دیگه نباید بخورمش. 5 تا قوطی شیرخشک هم دلتا داره که رو دستمون موند! حالا یه دو هفته ای رژیم رو بگیرم ببینم خوب میشه دخترکم یا نه. خدا کنه که عرق سوز باشه و حساسیت نباشه. خیلی سخته زندگی اینجوری. 

امشب باید مثل پلنگ بالا سر دلتا بیدار باشم. خدا کنه تب نکنه و اذیت نشه. 


نوتایتل تیر 1400

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.