تولد 31 سالگی

اینا رو دیروز نوشتم:

امروز تولدمه. ۳۱ سال تمام. امسال اولین سالیه که دخترم روز تولد تو بغلمه. دختر خوشگل من دو هفته ش تموم شده و الان توی بغلم خوابیده و شیر میخوره من خیلی خوشبختم که خدا این کادوی‌تولد رو بهم داده...

این چند روزی که گذشت باز هم  درگیر کلی مسائل بودیم. دوشنبه از غربالگری باهامون تماس گرفتن و گفتن تو آزمایش دخترک که هفته پیش  واسه غربالگری انجام داده بودن، یه چیزی دیدن که انگار تیروئید کم کار داره! اینو که شنیدم انگار آسمون رو سرم خراب شد. زنگ زدیم به دکتر خودش و قرار شد که سیگما بره و دستور آزمایش رو ازش بگیره و ما بریم آزمایش بدیم برای دخترکم.تا بریم آزمایشگاه کلی سرچ کردم و دیدم که خب اصلا جالب نیست ممکنه مثل خودم بیماری خود ایمنی باشه و هزارتا مشکل دیگه... دیگه کلی نشستم گریه کردم غصه خوردم و با هم رفتیم آزمایشگاه. سیگما به من می گفت غصه نخور ممکنه مثل داستان قلبش درست بشه. بذار اول جواب آزمایش بیاد بعد غصه بخور. من نمیتونستم گریه نکنم. رفتیم آزمایشگاه و من دیگه نرفتم بالا. ولی وقتی سیگما آوردش و دیدم گریه میکنه و من با دیدن دستش که خون ازش گرفته بودن کلی باز گریه کردم و خلاصه رفتیم خونه و قرار شد که عصر جواب آزمایش رو بگیره. دیگه نگم چه بر ما گذشت. مامان هم گریه می کرد. جواب آزمایش رو که گرفت دیدیم همه چیز تو رنجه ولی بازم رفتیم دکتر که دکترم چک کنه و ببینه چی بوده ماجرا چرا اینجوری شده بود. خلاصه رفتیم پیش دکتر و گفت مشکلی نیست و غربالگری مشکلش اینه که از کیت های ارزون استفاده می‌کنن و جوابهای اشتباه میده واسه همین این آزمایش دکتر نوشت و آزمایشگاه معتبر انجام دادیم و اونجا دیگه جوابش درسته. یه نفس راحت کشیدیم و از این مشکل عبور کردیم حالا بماند که مامان هم از صبح گریه می کرد و به بتا هم گفته بود اونم همینطور گریه میکرد. خلاصه این بچه هر چند وقت یه بار ما رو جون به لب میکنه .  حالا خدا رو شکر این ماجرا هم حل شد...

دو سه شبه که سیگما باید یه سری کار رو تحویل بده واسه همین شبا پیش من نمیمونه و میره خونه. دقیقاً شب تولد بنده  این خانوم خوشگله یکسره شیر می خواست و گریه میکرد از ساعت ۱۱ شب تا 4.5 یکسره بهش شیر دادم و نخوابید. آخرش به زور خوابش برد دوباره ۶ بیدار شد و بازم شیر میخواست و هی یه ساعت یه ساعت باز بیدار شد. به سیگما گفتم خوب کادوی‌تولدی بهم دادی. تازه ظهر هم نتونستم بخوابم و کلا از بی‌خوابی همینجور نشستم و دارم به این دخترک شیر میدم الان هم چند ساعتیه که دوتایی باهم تنهاییم توی خونه یه تولد ساکت و بی حاشیه سلام بر ۳۲ سالگی. 

تا اینجا رو دیروز نوشتم. بعدش سیگما با کیک اومد خونه و گفت میرم بیرون کباب بگیرم بیام. رفت گرفت، مامانینا هم از دکتر اومدن و دور هم شام خوردیم و بعدشم با کیک چنتا عکس انداختیم. شمع 31 هم یادش رفته بود بگیره، خودم با مقوای رنگی شمع درست کردم. خخخ. 

یه شمع 2 هم گذاشتیم روی کیک و هفته گرد دوم دلتا رو هم جشن گرفتیم...

نظرات 21 + ارسال نظر
میترا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 03:27 ب.ظ

تولدت مبارک مامان زیبا
خداروشکر برای تولد امسالت و این هدیه زیبای تولد

مرسی عزیزم. بله بله.
خدا رو شکر

Sara پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 06:28 ب.ظ

تولدت حسابی مبارک

مرسی

خدی پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 07:48 ب.ظ

تولدت مبارک مامان خانومی انشالا ۳۲ سالگی پر از اتفاقات شیرین باشه برات ، منم چند ماه دیگه وارد ۳۲ میشم
لعنت به این آزمایشگاه ها نمیدونن با این کاراشون ج بلایی سر اعصاب مامانای باردار و نی نی دار و .. میارن...

مرسی عزیزم.
به به پس تقریبا همسن هستیم
آره واقعا...

فرناز پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 11:32 ب.ظ https://ghatareelm.blogsky.com/

وای لاندا دقیقا همین اتفاق سر پسرم سر من اومد یعنی نمی‌دونم این غربالگری چیه وقتی همه نتایجش اشتباهه و من چند روز گریه کردم تا جواب آزمایش اومد. اصلا نمی‌دونم چه حکمتیه که عالم و آدم دست به دست هم میدن تا این روزها رو به سخت ترین شکل ممکن بگذرونیم! البته خب همش میشه خاطره بعدا. سر اولی تو بیمارستان یه آزمایش خون از من گرفته بودن وقتی نگاش کردم دیدم هیچی تو رنج نیست یعنی دنیا رو سرم خراب شد بعد نمی‌دونم چی شد آزمایشه گم شد بعد چندماه پیداش کردم دیدم همرو اشتباه خونده بودم همه چیز تو رنج بوده
تولدت هم مبارک نمی‌دونم چه اتفاقی میوفته که کم کم تولد خودمون کمرنگ میشه و تولد بچه ها پررنگ تر

جدی؟ امان از این غربالگری! چقدر استرس وارد می کنن. دقیقا همینه...
آخ آخ منم اول این جواب آزمایشو که دیدم یه جاشو اشتباه خوندم. راهی دکتر که شدیم فهمیدم اوکیه ولی دیگه گفتم بریم
آره دقیقا. امسال زیاد برام مهم نبود تولدم چجوری باشه

taraaaneh پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 11:59 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

تولدت مبارک لاندا جان.
آدم جوشن به لبش میرسه تا یک بچه بزرگ بشه.
خدا رو شکر که مشکلی نداشته دلتا خانم خوشگل.

اره والا. از همون اول تو بارداری همه استرسا رو وارد می کنن...

ویرگول جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 02:07 ق.ظ http://Haroz.blogsky.com

اول تولدت مبارک مامان کوچولو
دوم خانوم شما به اون دلبر کوچک شسر می دیا، پس کمتر ناراحت شو و غصه بخور. بیتابی تو روی فسقلی هم تاثیر می زاره ها
الهی هزار بار شکر که چیزی نبود

مرسی عزیزم. واقعا دست خودم نبود. هر دو دفعه ای که فکر می کردم مریضه، بی وقفه گریه می کردم...

shadi bagheri جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 05:06 ق.ظ

اى جانم چه حال و هوای تازه اى چطور میشه عادت کرد

زری .. جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:53 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام تولدت مبارک
خدا رو شکر بابت همه چیز

مرسی
خدا رو شکر واقعا.

رابعه جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 05:31 ب.ظ

سلام لاندا جون مبارکه ان شاالله تولد صد و بیست سالگیتون .

مرسی عزیزم

غزال جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 11:38 ب.ظ

تولدت مبارک مامان زیبا. از حالا تا همیشه ماه اردیبهشت رو دو تفری کیف میکنین

مرسی عزیزم. بله بله. ماه هر دوتامون شد

ایناز شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 02:38 ق.ظ

سلام تولدتون مبارک
فکر کنم شیرشما مقدارش برای گل دختر کافی نیست که نمیخوابه. لطفا حتما با دکترش مشورت کنید یوقت گرسنه نمونه خانم طلا

من شبا بهش شیر خشک هم میدم. چکاپ وزن گیری رفتیم. دکتر گفت خوب وزن اضافه کرده و به همین روال شیردهی ادامه بدید.
فکر کنم بیشتر از اینکه نیاز گرسنگی داشته دوس داره پیشم باشه یا صرفا عادت به مکیدن داره

الی شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 08:49 ق.ظ

تولدتون مبارک
دختر من تا 2 ماهگی همین جوری بود
واکسن دو ماهگیشو که زدیم ی موجود دیگه شد
شب تا صبح فقط ی بار واسه شیر بیدار میشد
ولی هیچ وقت یادم نمیره ی بار 3 شبانه روز من داشتم شیر میدادم به این
شاید تنها کسی که باور کنه الان تو باشی
تازه آوین اصلا شیشه و پستونک قبول نکرد و تا 18 ماهگی که از شیرش گرفتمش غذا هم درست و حسابی نمیخورد
ولی فعلا شما دل ببند به 40 روزگی اگه تا اونجا خوب نشد 2 ماهگی 100 درصد اوضاع خیلی بهتر میشع

جدی؟ چه خوب
البته دلتا هر شب اینجوری نیست. واقعا بستگی داره که در طول روز چقدر خوابیده باشه یا چقدر بیدار باشه.
وای 3 شبانه رووووز. آره میفهمم چی میگی...
آخ چقدر سخت که 18 ماه مجبور باشیم شیر بدیم. دلتا فعلا شیرخشک هم میخوره. امیدوارم ادامه داشته باشه.

ریحان شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:48 ق.ظ

سلامممم تولدت مبارک مامان لاندا مهربووون
عزیزم میدونم خیلییی روزهای سختی رو داری میگذرونی روزهایی که منم گذروندم ولی خبر خوب این که خیلی زود سختیاش تموم میشه و به قسمت شیرینشم میرسی... روزهایی که صدات می کنه و شبایی که راحت میخوابه و تو کیفشو میبری

ایشالا. الانم با اینکه سخته ولی برام خیلی خیلی شیرین تر از دوران بارداریه. همینکه چشماشو باز می کنه نگاهم میکنه یه دنیاس.

محبوبه شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 11:47 ق.ظ

هر چی بزرگتر میشه، همه چی راحتر میشه، فقط انرژی آدم در شش ماه اول خیلی کمه، نوروبیون بزن، آهن بدنت رو چک کن تا کمتر خسته بشی ، تولدت مبارک آخه مادر و دختر جفت اردیبهشتی، جفت دلبر، این انصافه؟!

مرسی عزیزم. خیلی لطف داری

مامان چیچیلاس شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 03:01 ب.ظ http://Mamachichi.blogsky.com

تولدت مبارک این اتفاقا میفته برای بچه ها اما برای ماها عادی نمیشه

سخته آخه واقعا...

پیشاگ شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 03:27 ب.ظ

توللدت مبارک عزیزم .
حالا از سال بعد میبینی چطور کیک و شمع تولدتو صاحب میشه
کلا هر چی بچه دورو برم هست عشق اینه بگن تولد دیگران تولد خودشونه

آخ آخ گفتی
آخرین کیک تولدی بود که مال خودم بود

تیلوتیلو شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 06:28 ب.ظ

ای جانم
تولدت مبارک
نی نی داری اونم توی ماههای اول سختیهای خودش را داره
امیدوارم سالیان طولانی کنار هم شاد و خوشبخت باشید

مرسی تیلو جان. سخته ولی فکر کنم حسابی خاطره میشه

پریسا یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 01:51 ق.ظ

سلام عزیزم
قدم نو رسیده و تولدت مبارک.
سعی کن گریه نکنی و غصه نخوری روی شیرت تاثیر نزاره. من پسرم ۱۵ ماهشه و چون دو ماه اول خیلی گریه می کردم شیرم خشک شد .

مرسی عزیزم.
ای بابا. انقدر زود اثر می کنه؟
من واقعا دیگه سعی کردم حالم رو خوب کنم و الکی نشینم غصه بخورم. همه غصه های دیگه رو فعلا پست پن کردم.

آبگینه یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 03:32 ق.ظ http://Abginehman.blogfa.com

تولدت مبارک مامان خانم. واقعا بهترین هدیه بغلت بوده، خدا حفظش کنه.
چقد استرس به آدم وارد میشه، بازم خوبه یک روزه جوابش اومده

مرسی آبگینه جان.
اره خدا رو شکر همون روز جواب دادن

ارغوان یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:13 ق.ظ

سلام مامانی تولدت مبارک، آخی چقدر سختی کشیدی قشنگ میفهممت. یعنی استرس بچه آدم و داغون میکنه انشالله همه بچه ها سلامت باشن.
دخملیه شکمو همین که میخوره خیلی خوبه من چون شیرم کم بود و سیر نمیکرد بچه رو اول یکم شیر خودمو میدادم بعد سوییچ میکردم رو شیر خشک شبا هم حتما شیرخشک میدادم تا سیر بشه و خوب بخوابه. اینکه دوگانه سوز هم هست عالیه خیلی برات راحتتره بعدها

منم شبا بهش شیر خشک میدم.
اره دقیقا دوگانه سوز بودن باعث میشه بتونم روزی یه ساعت، نیم ساعت برم بیرون. اتفاقا تا میرم هم معمولا بیدار میشه و شیر میخواد

ماهرو سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 12:54 ب.ظ

خوش بحالت که مادرت کمکته،مادر من بخاطراینکه شوهرم مقام بالایی داره و من خونه زندگی ویلایی دارم و شوهرم وضعش مناسبه با من حسادت میکنه و من بااینکه اصلاسالها ازبچه بدم میومد منو تنهافرستاد خونم الان هم دو ماهه خبربچموندارن حتی یکبارم بچموبغل نکرده دایم ازبچه های ملت وقتی بچه نداشتم تعریف میکرد الان که یه بچه اوردم که خداروشکر به شدت زیباست و‌کلاشکل اروپاییاس و اولین نوه خانوادس اما مادرم حتی یه بار بغلش نکرده حتی نمیدونه ما مردیم یا زنده همه کارارو شوهر بیچارم بااونهمه دغدغه کاری میکنه

چه شرایط سختی. مطمئنی به دلیل حسادته؟ نمیشه با مامانت صحبت کنی؟ یا مثلا پیش مشاور برین با هم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد