تولد + مهد کودک

سلام از 34 سالگی 

چطورین؟ میدونم خیلی وقته نیومدم. مرسی که بهم لطف داشتین و پیگیرم بودین. دلیل خاصی نداشت، به جز اینکه سر کار خیلی سرم شلوغ شده و اصلا وقت نمی کنم بنویسم. 

تو این روزای اردیبهشتی، یه دخترکی 3 ساله شد و مامانش هم 34 ساله شد. امسال اولین سالی بود که من و دلتا با هم مشترکاً تولد گرفتیم و بسی حال کردیم. دو سال قبل فقط برای دلتا تولد می گرفتم. این سری به یمن جور نشدن برنامه ها برای تولد دلتا، مهمونیش دو هفته دیرتر برگزار شد و تولد مامانش هم شد. خخخ. 

ما چه می کنیم؟ از بعد تعطیلات نوروز، درگیر مهد کودک بردن دلتا هستیم. بنده هی مرخصی میگیرم دخترک رو میبرم مهد و میشینم اونجا، هی نمیمونه! تو مهد اول 3-4 روز رفتیم و اصلا نموند، دیگه نرفتیم و مهد رو عوض کردیم. جای دوم قشنگ موند یه هفته. از هفته دوم همش زنگ زدن که بیاین، داره گریه می کنه! بعد هم گفتن دیگه نرید! بشینید همینجا! اولاش سیگما میرفت، بعد گفت من نمیرم اونجا همه مامانا میان، من هی مرخصی گرفتم رفتم. دیدم فایده نداره. دلتا اصلا کوتاه نمیاد. حالا فعلا کج دار و مریز پیش بریم تا این یه ماه که ثبت نامش کردیم بگذره، ببینیم که از ماه دیگه اسمش رو بنویسیم یا نه! چون دیگه بیشتر از این نمیتونم مرخصی بگیرم! 

و اینکه عجیب لجباز شده دخترک، از وقتی که رفته مهد! تعامل باهاش سخته. فقط درود میفرستم به روح پر فتوح فلوکستین. خخخ. وگرنه نمی تونستم داد نزنم سرش 

نظرات 9 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:08 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

تولد خودت و دخترکت مبارک
انشاله که صد و بیست ساله بشین
بچه داری و کار کردن همزمان چقدر سخته ..اونم بچه ی کوچولو

مرسی تیلو جان. ممنونم
آره خداییش خیلی سخت شده. اصلا این همه که فرزندآوری کم شده بیشتر به همین دلیله. یعنی یا خانم شاغله که بچه داری براش سخته، یا خونه داره که هزینه ها براش زیاد میشه. خلاصه شرایط جور نیست متاسفانه

مونا یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 12:05 ب.ظ https://motherofflowers.blogsky.com/

یاد خودم افتادم و سختی مهد بردن روشنا!
هر روز کلی استرس داشتم که امروز چه بساطی داریم...ولی عادت کرد که من دیگه سرکار نرفتم
تولدت مبارک
مامان اردیبهشتی

آخ آخ آخ. خیلی سخته فرآِیند مهد بردن

ممنونم عزیزم

زری.. دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 12:51 ق.ظ https://maneveshteh.blog.ir

اول از همه تولد هر دوتون مبارک باشه.
مهد بردن بچه با اختلاف، بدترین خاطرات من هست، امیدوارم برای دلتا بهتر پیش بره

مرسی عزیزم.
واااای پس همه گیره. چه میدونم فعلا که کم آوردم دیگه

نسیم دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:32 ق.ظ

پروسه ی سختیههه مهد
یاد خودم و پسرم و دردسرای مهد افتادم
پسر من از 2 سالگی رفت و من رسما به گا رفتم
حالا که فکر میکنم چه پوست کلفتی هستم من
میگذره لاندا جان
به فلوکسیتین بچسب و صبوری پیشه کن
الاخره عادت میکنه دخمل نازت

آخ آخ، داغ دل همه تازه شد مثکه.
همکاری باباش رو میخوام بیشتر که خب سختشه

ارغوان دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام لاندا جان خوبی؟ عزیزم روزهای مهد اولش سخته، ولی میدونی اگر قصدت جدیه برای اینکه زودتر این مرحله سخت رو رد کنی اصلا کوتاه نیا. و به نظرم اصلا اونجا نشین و به حرف مهد گوش نده اونا موظف هستند بچه رو آروم‌کنن و راهشو پیدا کنن. والا وقتی بچه بدونه که مامانش پشت دره و یکم گریه کنه بهش میرسه حتما انجام میده. راجع به لجبازی هم به نظرم دو سال تا چهار سال سختترینه و همه بچه ها همین جورن ما هم روزهای سختی داشتیم.نمیدونم مسیرتون کدوم سمته ولی من دخترم رو مهد رولان میذاشتم مربی بچه های نوپا خیلی خیلی مهربون بود و واقعا بچه ها عاشقش بودن.

سلام عزیزم. مرسی از توضیحاتت. راستش دلم نمیاد گریه کنه. تا الان هیچ وقت نذاشتم الکی گریه کنه. فکر کنم این مدت بیشترین تایم گریه ش بوده. باید یه مدت منطقی تر براش تلاش کنم.

نسترن چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:28 ق.ظ http://second-house.blogfa.com/

تولدتون مبارک
چه باحال مادرو دختری تولد گرفتید
امیدوارم چالش مهد رفتن هم بخوبی و خوشی حل بشه

مرسی عزیزم. ممنون

ایناز چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 07:31 ب.ظ

تولد هر دوتون مبارک عمرتان پربرکت و طولانی

ممنونم

آبگینه پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:12 ب.ظ

تولد مادر و دختر مبارک باشه
شاید یکم طول میکشه تا به مهد عادت کنه ولی اگر بره واسش خیلی خوبه

مرسی آبگینه جان.
اره بابا بره که من از خدامه. خیلی براش خوب میشه. کلی چیزمیز یاد میگیره. ولی متاسفانه فعلا که نمیره

دریا شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 07:41 ق.ظ http://Taarikheman.blogsky.com

تولد خودت و دختر کوچولوت مبارک باشه.
تا قبل از سه سالگی مهدکودک نمیرفت؟ چه خوب، بعد با توجه به اینکه کارمندی، کجا میذاشتیش؟

مرسی عزیزم. نه مهد نمی رفت. ساعت کاری من و پدرش با هم یکی نیست و نوبتی نگهش میداشتیم. و البته گاهی کمک از مامانم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد