بازگشت به 30 سالگی

سلام سلام. حالتون چه طوره؟


ما هفتمین سالگرد ازدواجمون رو پشت سر گذاشتیم. به بهونه خرید کادوش (از طرف سیگما به من)، کادوی تولد 4 ماه پیشم رو هم زنده کردم. خخخ. بعدشم خودم کیک و دسته گل گرفتم به عنوان کادوی سیگما  وقتی لاندا پررو می شود. خخخ.

گفته بودم که از 2 ماه پیش تا الان که رژیم رو شروع کردم دیگه؟ البته نه رژیم منسجم، فقط اینکه کمتر می خورم. تو این مدت چندین بار کیک تولد اینا هم خوردم یا هله هوله، ولی خب سعی کردم حواسم باشه. دیگه اینکه یه دوره ی یه ماهه هم ورزش کردم و نتیجه ش این شد که از آخر خرداد تا آخر مرداد، در طی 2 ماه، 5 کیلو کم کردم و بسی خوشحالم از این قضیه. دیگه برگشتم به وزن شروع بارداریم. دقیقا بعد از 3 سال. اینکه لباسای قدیم یکی یکی اندازه م میشن خیلی خوشحالم می کنه. باشد که این شادی مستدام باشه و 3-4 کیلو دیگه هم کم کنم و برسم به وزن قبل از شروع پاندمی کرونا. که کرونا خونه نشینمون کرد و اوایلش هی غذاهای خفن و کیک اینا میپختم و تو 6 ماه حدود 3-4 کیلو چاق شده بودم. بعدشم که باردار شدم و هیچی دیگه. 

یه چیز دیگه هم اینکه بعد از بچه دار شدن دیگه حوصله رسیدگی به خودم رو نداشتم و همه کرم های روتین پوستیم داشتن گوشه ی کمد خاک می خوردن. یه روز آوردمشون بیرون و دیدم که تاریخ انقضاشون نزدیکه و دیگه الان برای اینکه هدر نرن ، هر شب دارم روتین پوستیم رو خیلی جدی اجرا می کنم و از این روند هم راضیم. 

چند دست لباس ست با دلتا تهیه کردم و دیگه تو مهمونیا یا کلاسای مادر و کودک ست می پوشیم، حال میده. البته نه اینکه ست سفارش بدم ها، مثلا دیدم اون بلوز قرمز داره با شلوارک سفید، برای خودمم بلوز قرمز شبیهش خریدم و با شلوار سفید می پوشم. اینجوری. ولی راضیم از این کار. 

نوتایتل شهریور 1402

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گرمترین مرداد

سلام، چطورین؟

خب من هی میخوام پست جدید بذارم، هی میبینم هیچ خبری نیست. خیلی روتینه زندگی. همش کار و کار و کار. و البته شیطنتا و مریضیای گاه و بی گاه دلتا. 

دیگه اینکه دو هفته ای هست که ورزش کردن رو شروع کردم. تو یه کلاس آنلاین اسم نوشتم و با 4-5 جلسه ورزش، 1 کیلو کم کردم. البته کنارش تغذیه م رو هم کنترل می کنم. مقدار شام هام خیلی کم شده. از آخر خرداد تا الان، 3.5 کیلو کم کردم. حالا به جز وزن کم کردن، ورزشه واسه روحیه م هم عالیه. 3 سال بود که از بارداری به اینور، هیچ ورزشی نکرده بودم. خلاف سنگینه م پیاده روی بوده. ولی الان که ورزش می کنم کیف می کنم. و میبینم که چقدرررر یوگای چند سال پیش بدنم رو ساخته و ورزش دوست کرده بدنم رو. خلاصه اوصیکم به ورزش. 

دیگه اینکه بازم دلتا رو نوشتم کلاس مامی و نینی. مثل پارسال با دوستم میریم. اینجوری به خودمم خوش می گذره. دوس دارم کلاساش رو. پارسال موقع عمل مامان و اون بدبختیا، فقط همین مامی و نینی حالم رو خوب می کرد. 

دیگه چی؟ هیچی دیگه. خبر خاصی نیست، از اینکه هر روز باید بیایم سر کار، خسته میشم اساسی. تعطیلی چهارشنبه خوب بود برام. دلیل اصلیش که معلوم نشد، ولی هر چی بود برام خوب بود. هیچ کار خاصی هم نکردم، ولی همینکه یه روز تو این ترافیک شهرگردی نکنم، خودش عالیه. ضمن اینکه دقیقا همون روز، استثنائا دلتا 5 تا 7 صبح بیدار بود و منم باهاش بیدار، بعدش خوابیدیم تا 11. اگه روز عادی بود همون 7 باید میومدم سر کار دیگه. 

نوتایتل مرداد 1402

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بچه داری - این قسمت 2 ساله ی خونه

سلام. چطورین؟

ما خوبیم. چالش های پوشک تقریبا تموم شد. دیگه توی دستشویی یا حموم دمپاییش رو درنمیاره. اذیتاش کمتر شده. چنتا شورت یه کم بزرگتر هم براش خریدم، دیگه دبه نمی کنه که این کشش اذیت می کنه، این مارکش اذیت می کنه، این تنگه. میپوشتشون دیگه. فعلا فقط همون چالش نصف شبا رو داریم که البته یه جوری هندلش کردیم. همش نصف شب میبریمش دستشویی. ما شیر شب دلتا رو توی 13-14 ماهگی قطع کردیم، با این ترفند که هر وقت نصف شب شیر میخواست، توی شیشه شیر بهش آب میدادیم. اینجوری دندوناش به فنا نمی رفت. حالا این آب خوردن نصف شب عادتش شده. وعده شیر قبل خوابش رو حذف کردم، ولی دیگه آب نصف شب رو نمیتونم حذف کنم  بدی این دستشویی بردنه، اینه که خودم خوابم میپره، 2 ساعت بیدارم نصف شبا. خیلی خوابم تکمیل بود، 2 ساعت هم اینجا کم میشه! 

خصوصا که ساعت کاری سیگما هم عوض شده و رسما به فنا رفتیم. دو تا شیفت مختلفیم. همدیگه رو کم می بینیم و خیلی از کمکای سیگما تو بچه داری حذف شده واسم. خیلی سخت شده. میرم سر کار میام، بعدش کلا باید دلتا رو تقبل کنم. همش پیش خودم باشه. سرگرمش کنم، کاراشو بکنم، پارک اینا ببرمش و ... حالا این وسط چجوری غذا بپزم و چجوری مرتب کاری کنم، خدا میدونه. 

یه مدت تو خرداد از بس اینور اونور رفتیم و مریض هم شدیم، دیگه دلم نمیخواد هیچ جا برم. تا یه مدت مدیدی که سفر نخواهم رفت، همین ییلاق آخر هفته ها رو هم دیگه ماهی یکبار، 5-6 هفته یکبار میرم. حوصله ندارم. کل هفته که سر کاریم، آخر هفته که باید بمونیم خونه جمع و جور کنیم، نباشیم یهو خونه میترکه. خصوصا که سفر هم بری و یه چمدون یا ساک وسیله ببری بیاری، خونه به فنا میره. الان 2 هفته س خونه رو برق انداختیم، اصلا نمیذاریم کثیف و نامرتب بشه دیگه. شاید بتونیم اینجوری به دلتا هم یه کم نظم یاد بدیم. الان مثلا لگوهاش رو میاره بازی می کنه پخش زمین میکنه، بعدش میگه پازل میخوام. بهش میگم اول باید لگوها جمع بشه بعد پازل بیاد. بهونه هم یاد گرفته از تتا. میگه خسته ام، نمیتونم. شما بکن. بعد بهش میگم من میام کمکت می کنم، ولی خودت هم باید بکنی. دیگه دوتا دونه ش رو اون جمع می کنه، صدتای بقیه ش رو من  ببینیم میتونیم نظم یادش بدیم یا نه. لازم به ذکره که تا 2 هفته پیش، خونمون سگ میزد گربه می رقصید. انواع پازل و لگو و کتابای کودک و عروسک و کلی چرت و پرت دیگه، مثل پاشنه کش، ظرفای پلاستیکی، ملاقه، انواع کارت بانکی قدیمی، انواع پاکت پول و یه خروار آت آشغال دیگه که حتی اسم ندارن، کف زمین ولو بود! هر کدوم رو که برمیداشتی، خانوم اعتراض می کرد که الان همونو میخوام!  اعصاب نمونده بود که. طی یک اقدام نمادین همشون جمع شدن و دور از دسترس قرار گرفتن. الان هر کدوم رو که بخواد میگه تا بهش بدم.