مطرب

سلام سلام. صبح بخیر. میدونم تا پستش کنم عصر میشه ولی خب صبح بخیر.

از شنبه بگم عصری رفتم خونه و شروع کردم به حلقه زدن! بله دیگه چاقی رفت رو مخم. دو تا یه ربع حلقه زدم. وسطشم شلغم پختم. جوجه با شلغم خوردیم! هی حلقه زدم هی پی ام سی دیدم همه لاغر لاغر حرص خوردم که گذاشتم چاق شم! بعد دیگه نشستیم با سیگما کرگدن دیدیم. سیگما هم درزگیر در و پوشش دریچه کولر و اینا خریده بود که وصل کرد همه رو.

یکشنبه سرکار دوستام چالش عکس قدیمی گذاشته بودن و کلی خندیدیم. نگم که چقدر لاغر بودم؟ 10 کیلو لاغرتر از الانم بودم. شت. عصری خونه و اصن یادم نیست. حلقه زدم. سیگما هم جاشامپویی؟! حموم رو که امروز دیجی آورده بود وصل کرد. دیگه واقعا واقعا کارای خونه تموم شد. آقا فرق سوپ و آش چیه؟ من یه چیزی درست کردم با عدس. با سبزی آش. با هویج با آب مرغ که ربی هم بود. خلاصه نفهمیدم سوپه یا آش ولی خوشمزه بود. جاتون خالی. یه چیزی هم شد با سیگما، کلی ناراحت بودم از یه قضیه ای. قشنگ ترکیدم همه رو بهش گفتم. خیلی خوب برخورد کرد و عذرخواهی کرد. دعوامون نشد. قشنگ فکر می کردم یه دعوای حسابی راه بیفته. پیشرفت خوبی بود. البته پیشرفت سیگما بود :پی

دوشنبه صبح سیگما کار داشت و تخفیف اسنپ هم داشتم و با اسنپ رفتم سرکار. زود هم رفتم. عصری سیگما اومد دنبالم و رفتیم ددر دودور! چیه همش بعد از سر کار میرم خونه ولو میشم هیچ کار خاصی نمیکنیم. رفتیم ایران مال. بلیط مطرب رو گرفته بود سیگما. خیلی باحال بود یه جای فیلم که تو استانبول فیلم برداری شده بود، یکی از فامیلامونو دیدم  میگن دنیا کوچیکه بی خود نیست. کلی خندیدیم. فیلمش بد نبود. دوس داشتم. بعدش رفتیم فودکورت ایران مال که 3تا رستوران بیشتر نداشت. یه پاستا سفارش دادیم و دوتایی خوردیم و بعدشم رفتیم خونه. یه چنتا عکس انتخاب کرده بودم که چاپ کنیم واسه چنتا قاب عکس خالی ای که داریم. یه کم با سیگما دیدیمشون و خوابیدیم.

امروزم که سه شنبه س و آخرین روز کاری. خدایا شکرت. خیلی حال میده یه روز تو هفته تعطیل باشیم. 4شنبه باشه که دیگه چه بهتر. برنامه خاصی هم نداریما ولی همینکه سر کار نیام خوبه دیگه. 

سلام پاییز جان

سلام سلام. پاییزتون مبارک. اول مهرتون مبارک. کیا زندگیشون فرق کرد با تابستون؟

ما که همونی ایم که بودیم. فقط با این تفاوت که بیشتر باید تو ترافیک باشیم و زودتر هم شب میشه. ولی فرق خاصی نکردیم. باید یه کم فرق بتراشم واسه خودم. اگه بشه یه کم برنامه پیاده روی بذارم تو برنامه م. بعد از سفر هییییییییییچ ورزشی نداشتم. 

شنبه یکی از بهترین روزای استراحتانه بود. صبح خیلی زود رفتم شرکت و طبعا عصر هم زودتر اومدم. یعنی سیگما سمت شرکتمون کار داشت و کارش زود تموم شد و منم نیم ساعتی مرخصی گرفتم که زودتر بریم خونه. ترافیکم نبود و زودی رسیدیم. میخواستیم بخوابیم ولی رفتیم تو تخت و گوشی بازی کردیم و خوابمون نبرد. پاشدیم و سیگما رفت خرید، منم ماسک عسل گذاشتم، بستنی خرید و بقیه فیلم آل رو دیدیم و بستنی خوردیم و یه کم پلکیدیم واسه خودمون. بعدش هم زود شام خوردیم و یه بازی لگوطوری تو گوشیم داشتم که با سیگما نشستیم دوتایی بازی کردیم و رکورد خفنی زدیم. یه ساعت هم که ساعت رو کشیدیم عقب و تایممون بیشتر بود. حال داد. البته شب مثل همیشه خوابیدیم و باعث شد صبح فرداش یه ساعت زودتر برم شرکت. بماند شب هم که چقدر بد خوابیدم بخاطر پ.

یکشنبه عصری بازم زود اومدم بیرون از شرکت و رفتم خونه مامانینا. دوخط تاکسی باید سوار شم ولی چون اولی مسیر رو کامل میرفت، انگار اسنپ گرفته باشم. از در شرکت تا در خونه مامانینا. حال داد. مامان نبود. رفته بود دکتر. بابا و بتاینا بودن. دیگه کلی با بابا و بتا حرفیدیم و بچه ها هم وول خوردن اون وسط. به تتا کلمه یاد میدادم. میگفتم بگو چاقو، میگفت قاچو! راست میگه دیگه، قاچ می کنه چاقو خب. عاشقشم. میگفتم بگو لاندا، میگفت ممنون!!! نمیدونم چه ربطی داره. بی ربط ترینه. خلاصه که کلی دلبری کرد ازمون. مامان زنگ زده بود که من طول میکشه بیام، میخوام سوپ شیر و لازانیا درست کنم. میشه درست کنید؟ دیگه سوپ شیر با من شد و لازانیا با بتا. البته مشارکتی. من همه قارچا رو خورد کردم و تفت دادم هم برای سوپ هم لازان. دیگه بقیشو با هم بودیم. با اینکه آشپز دوتا شد، ولی غذا نه شور شد نه بی نمک. داماد می گفت از بس شما دوتا تله پاتی دارین، یکیتون یواشکی هم نمک بریزه، اون یکی میفهمه. خخخ. مامان 8.5 اومد. دیگه تا اومد خودش میز رو چید و شام رو خوردیم. خیلی هم خوابمون میومد و شب 10 پاشدیم که بیایم. تو کوچه دعوا شده بود. حرفی البته. گویا یکی نزول داده بود یا گرفته بود و خلاصه بحثشون بود! ولی یه کم طول کشید تا بتونیم بریم. 11.5 خوابیدیم. 

امروزم که اول مهره و خوبیش این بود که از توی طرح اومدیم و زود رسیدم شرکت. اصلا اون ترافیک ترسناکی که فکر می کردم باشه، نبود. ببینیم عصر چی میشه حالا 

خب پاییز شروع شد. تو پاییز زندگی باید نظم بگیره یه کم. ورزش بیاد تو برنامه، تغذیه درست شه، ساعت خواب تنظیم بشه. هوا خشکه، رسیدگی به پوستمون باید بیشتر بشه. چون هوا زودتر تاریک میشه و سرد میشه، احتمال بروز افسردگی میره بالا، یادمون نره قرص ویتامین دی مصرف کنیم (با دستور پزشک البته) و مواظب روحمون باشیم. بیخود و بیجهت جشن بگیرید 

من میخوام اگه بشه هفته ای چند شب پیاده روی  بریم.هفته ای یه روز هم برم استخر.  تا وسط پاییز، 1.5 ماه وقت دارم لاغر شم. ببینم 3 کیلو میتونم لاغر کنم؟ 

سیگما هم چاق شده و قرار شده دیگه رژیمی بهش غذا بدم. بریم تو کار ماهی کبابی، فیله و جوجه کباب و سالاد.  

واسه پوست هم برنامه های قبلی رو بهتر ادامه میدم. حالا که تابستون تموم شد از لایه بردار هم میتونم استفاده کنم. هفته ای یک-دو بار ماسک صورت بذارم. بیشتر کرم بزنم. واسه شستن دستم از پن پوستای حساس استفاده کنم حتما (همین الان هم میکنم البته). ظرف شستن فقط با دستکش، اونم دولایه، زیر دستکش نخی، رو دستکش لاتکس. تو خونه دمپایی رو فرشی یا جوراب بپوشید و اگه ترک پا دارید درمانش کنید. اگه ندارید هم هفته ای دوبار کرم مالیش کنید و روش جوراب بپوشید که نماله به اینور اونور و ترک نخوره و پوسته پوسته نشه. به ناخنامون رسیدگی کنیم، هم دست هم پا. 

مورد بعدی موهامونه که خب تو پاییز وضعش بهتر از تابستونه. احتمالا تعداد استخر رفتنا و دوش گرفتنا کم میشه و کمتر مواد شیمیایی و کلر میره به خورد موهامون. خود آب زیاد به مو زدن هم مو رو خشک می کنه و  حالا انتظار میره وضع موهامون بهتر بشه. 

یه سری عادت دیگه هم اضافه کنید. هر کی متناسب با برنامه زندگی خودش. مثلا کتاب خوندن. یادم باشه دکور خونه رو هم پاییزی کنم یه گوشه دنج درست کنم واسه کتاب خوندن....

شماها واسه پاییز چه برنامه ای دارید؟


مهمونی + کارهای پیش از سفر

سلام سلام. چطورید؟ میدونم دیر اومدم. زودم باید برم. کلا این چند وقته نمیرسم پست بذارم زیاد.

خب از چارشنبه پیش بگم که عصری که رفتم خونه دوش گرفتم و حاضر شدم و رفتیم خونه مادرشوهر. واسه 40 روزگی نینی، کیک گرفته بودن و شام هم جوجه از بیرون. دور هم بودیم و بهشون گفتیم که قصد سفر داریم. همون روز سیگما بلیط کنسرت ابی رو خریده بود.  ولی خب هنوز هیچ چیز دیگه ایش معلوم نبود. بالاخره سالگرد ازدواجمون نزدیکه. هییی. داره میشه 3 سال. شب هم خونه و لالا.

پنج شنبه 17 مرداد، صبح سیگما رفت دنبال کابینت و من موندم خونه که تر و تمیز کنم. آخه شب قرار بود دوستای سیگما بیان خونمون. کتاب صوتی سمفونی مردگان رو پلی کردم و به گردگیری و مرتب کاری و تمیزکاری پرداختم! تا ظهر کار کردم و ظهر یه نهاری سرپایی خوردم و بعدشم سیگما اومد با لیست خرید و یه کم دراز کشیدیم و بعد پاشدم بچینم. چیپس و پفک و اینا رو ریختم تو ظرفا و یه ظرف چوبی هم عصرونه نون و پنیر گوجه خیار گردو اینا چیدم و رفتم حمام و حاضر شدم تا بیان. قرار بود از 7 بیان اما بالاخره 8.5 نفر اول که پویا بود رسید. یه ربع بعدشم سپهر رسید و 4تایی شلم بازی کردیم. ساعت 10.5 اینا هم آرش اومد و بعد نیما و بعدم دانا. بالاخره تکمیل شدیم و ساعت 12 شام رو آوردیم. جوجه و میرزاقاسمی و سالاد ماکارونی. بعد هم یه کم گپ زدیم و اینا که من خوابم گرفت و دوساعتی رفتم خوابیدم. بیدار که شدم پویا رفته بود و دانا هم خوابیده بود. بقیه داشتن پوکر بازی می کردن. سیگما خوابش گرفت و من نشستم جای سیگما بقیه بازیش رو بازی کردم و اون رفت یه ساعتی خوابید. ساعت 6.5 هم دانا و آرش رفتن و نیما و سپهر تا 9 صبح بودن. دیگه داشتیم میمردیم از خواب که رفتن. حالا من انقدر سرفه م گرفته بود که دیگه خوابم نمیبرد. تا 12 بیدار موندم و سمفونی مردگان رو تموم کردم و بعد تا 3.5 عصر خوابیدم. خیلی مسخره شد مدل خوابمون. اصلا به هم ریخت همه چیمون! بیدار که شدیم نهار خوردیم و نشستیم پای دیدن فیلم خرگیوش از نماوا که بنظرم خیلی مزخرف بود و نصفه ولش کردیم. یه کم خونه رو جمع و جور و تمیز کردیم و بعد رفتیم سرچ کردیم واسه سفرمون تور پیدا کنیم که چیز خاصی پیدا نکردیم و دلتنگی عصر جمعه هم اومده بود سراغمون و خیلی مزخرف بود. یکی یه بستنی خوردیم. یادم نیست شام خوردیم یا نه و بیخود وقت گذروندیم تا شب شه بخوابیم.

شنبه صبح با سیگما رفتم شرکت. وسط کارام داشتم دنبال تور هم میگشتم. سیگما هم همینطور. یه چیزایی پیدا کردیم ولی پر شد تا خواستیم بگیریم. رفتیم از بوکینگ دات کام خودمون هتل بوک کنیم و پرواز هم جدا از علی بابا خریدیم. ولی آفرایی که بوکینگ گذاشته بود یهو پرید. بماند که سر خریدن پرواز هم له شدیم از بس هی قیمتاش عوض می شد و پروازا پر میشد! خلاصه پرواز رو خریدیم اما آفرای بوکینگ که پرید نابود شدیم دیگه! باز خوب بود میشد پرواز رو پس بدیم! عصری هم رفتیم خونه باز هی گشتیم و نشد. دپ شده بودیم. پلو پختم و با قیمه ای که داشتیم خوردیم و یه کم برنامه ریزی کردیم و لالا.

یکشنبه هم با سیگما رفتم بانک یه سر و بعدم اون یکی سازمان و اونجا بودم. عصری رفتم آرایشگاه و ناخنمامو ژلیش کردم واسه سفر. رنگ نود (سفید مایل به صورتی) با شاین البته. بند هم انداختم و بعد اسنپ گرفتم رفتم شرکت سیگما و نشستیم پای گرفتن تور. هر جا رو که انتخاب می کردیم، فرتی هتلش پر میشد. میگفتن چون الان های سیزنه، هتلا و پروازا زود پر میشه. خلاصه که نابود شدیم تا آخر تونستیم بگیریم ولی خیلی خسته شدیم. دیگه سیگما من رو گذاشت مترو و خودش رفت دنبال کابینت ساز. منم رفتم خونه مامانینا. سر راه رفتم یه صندل ساحلی برای خودم خریدم و بعد رفتم خونه مامان. تیلدا رفته بود خونه همسایه بازی کنه. تتا هم خواب بود. بتا هم کمردرد داشت و با بابا رفته بود دکتر. با مامان کلی حرف زدیم و بعد تتا بیدار شد و کلی دلبری کرد برام و منم حسابی چلوندمش و باهاش بازی کردم. بعد بتاینا اومدن و بهتر بود کمرش. بعد هم زنداداش با کاپا اومد. دیگه تیلدا رو صدا کردیم اومد پایین و این فسقلیا با هم شروع کردن به بازی. ما هم راجع به سفر کلی حرف زدیم و دیگه کم کم داماد و سیگما و داداش هم اومدن. شام که خوردیم بتاینا رفتن خونشون چون مهمون داشتن از شهرستان. کاپا هم دنبالشون گریه زاری کرد و رفت باهاشون. ما و داداشینا تا 1 موندیم و حرف زدیم و بعد دیگه از همه خدافظی کردیم و ما هم رفتیم خونمون لالا. ساعت 3 خوابیدیم.

دوشنبه 21 مرداد، عید قربان بود و تعطیل. محیا بعد از 6 سال از آمریکا اومده ایران و الهام هم بعد از 1 سال. قرار بود با ماری بریم ببینیمشون. وعده صبحونه رو انتخاب کردیم. صبح دوش گرفتم و ماری اومد دنبالم و 11 کافه بودیم. محیا و الهام اومده بودن. کلی بغلشون کردیم. دلم واقعا براشون تنگ شده بود. از 11 تا ساعت 2.5 اینا نشستیم دور هم حرف زدیم. بالاخره گرین کارتش رو گرفته و برای عروسی خواهرش اومده بود. بعدشم ایشالا عروسی خودش بشه. خلاصه بسی دل انگیز بود که بعد از مدت ها با بچه های دبیرستان دور هم جمع شده بودیم. خیلی خوش گذشت. 4 نفری 3تا پرس صبحونه گرفتیم که همش موند. دوتا هم زیادمون بود. بعدش الهام رفت و ما 3 تایی رفتیم میلاد نور، یه کم چرخیدیم و با محیا خدافظی کردیم و با ماری اومدم خونه. نیومد بالا البته. یه الدنگی هم افتاده بود دنبالمون. نمیدونم چی میزنن ملت! سیگما هم همون موقع از کابینتی اومد و با هم خوابیدیم. بیهوش شدیم. قرار بود عصری بریم خرید و شام هم خونه مامانشینا. تا بیدار شیم شد 7! دیگه بدیو بدیو رفتیم پاساژ نزدیک خونه و یه شلوارک و دوتا تیشرت خوشگل برای سیگما خریدیم و رفتیم خونه مامانشینا. شام خوردیم و حرف زدیم و بعدشم خونه و لالا.

سه شنبه 22 مرداد هم که امروزه، با هم اومدیم سر کار. خدا رو شکر تونستم زود کارا رو جمع کنم و این پست رو بنویسم. دیگه الانا باید برم خونه. یه عالمه هم کار دارم.

فکر کنم تا 10- 12 روز دیگه که از سفر برگردیم نتونم پست بذارم. احتمالا تو اینستا فعال باشم اونجا. اگه نبودم هم حلال کنید 

آخر هفته بدون ییلاق

سلام. اول هفتتون به خیر و شادی. خوبین؟

من کلی استراحت کردم این دو روز. بعد از چهارشنبه که سر کار خیلی سرم شلوغ بود، عصر که سیگما اومد دنبالم گفتم بیا بریم اینجا دوتا میز عسلی دیده بودم، بخریم فعلا برای کنار تخت. چون کنارتختیامون تو اتاق خواب قبلی هستن و تو این اتاق جا نشدن. رفتیم دیدیم تموم کرده میزاشو. هیچی نخریدیم و برگشتیم خونه. وسط راه چراغ بنزین روشن شد و رفتیم بنزین بزنیم. انقدر صف بود که کولر رو خاموش کردیم و من حالت تهوع گرفتم از گرما. رفتیم خونه و همچنان حالم خوش نبود. یه کم خودمو خیس کردم و جلوی کولر هم نشستم تا بهتر شدم. تیرامیسو داشتیم، نشستیم پای هیولا و تیرامیسو خوردیم. بعدشم شنیسل خوردیم و یه کم از فیلم هت تریک رو دیدیم. 

5شنبه20 تیر صبح 8.5 بیدار شدم و رفتم حمام. بعدشم تیپ کرم بنفش زدم که میخواستیم با دوستام صبحونه بریم بیرون. رفتیم کافه ژوان سعادت آباد. تا 10.5 همگی جمع شدیم و 6نفری 5تا از بشقابای صبحونشو سفارش دادیم. فرانسوی و میکس پیکس و از این چیزا. خیلی خوب بود صبحونه ش. بسی لذت بردیم و کلی هم با هم حرف زدیم. خورد خورد بچه ها رفتن و ما سه نفر بودیم که تا 1 موندیم. البته یه قوری چای هم گرفتیم قبلش. دیگه 1برگشتم خونه. سیگما هم اومده بود. با هم بقیه فیلم هت تریک رو دیدیم. قشنگ بود. خوشم اومد. ظهر هم با هم پوییدیم و قهوه فرانسه درست کرد سیگما و خوردیم و فیلم دیدیم. واسه عصر بلیط سینما گرفته بودیم، پردیس زندگی فیلم سرخپوست. نیم ساعت زودتر رسیدیم و رفتیم پاساژ گردی. یه شلوار پارچه ای مشکی خنک خریدم مدل مهمونی ای. بعد رفتیم سینما و فیلمش واقعا قشنگ بود. من خیلی خوشم اومد. بعدشم که اومدیم بیرون دیدیم یکی از این کادویی فروشیا آف گذاشته و رفتیم سه تا گلدون صورتی خریدیم برای خونمون با دوتا شمع. واسه شام اول میخواستیم بریم بلوار فردوس، ولی یادمون افتاد که بچه ها بهمون بمب مهران رو معرفی کرده بودن تو ستارخان. میگفتن ساندویچای خفن داره. رفتیم دیدیم اوهههه. چه صفیه. 4دور پیچیده بود. سیگما وایستاد صف رو. من حالم بد شد از گرما. رفتم تو ماشین زیرکولر نشستم گوشی بازی کردم. یه ساعت طول کشید. آخرش با یه ساندویچ خفن اومد. نمیدونم اسمش چی بود. گوشت و مرغ بود. رفتیم خونه و نشستیم به خوردنش. خوشمزه بود ولی خیلی زیاد بود. من نصفشو نخوردم. اون شب خیلی خسته بودم و شدید خوابم میومد. یه ساعتی بعد از شام بیدار موندم که هضم شه و بعدش بیهوش شدم.

جمعه ساعت 10.5 بیدار شدم. چای دم کردم و با سیگما صبحونه خوردیم. بعدش وایستادم به تمیز کردن خونه. دو سری لباس شستم و تمام شلوغیای هفته که رو مبلا جمع شده بود رو مرتب کردم و گردگیری کردم و گلدونای جدید رو چیدم. یکیش رو گذاشتم رو میز پذیرایی و دوتاش رو هم فعلا رو شومینه تا اون میز عسلیا رو بخریم. شمعا هم رو شومینه. خونه تمیز و مرتب شد. رفتم سراغ غذا درست کردن. سیگما هم داشت با آرمین که الان آلمانه ویدئو کال می کرد. منم وسطای غذا هی میرفتم حرف میزدم باهاش. خیلی وقت بود خبر نداشتیم ازش. پیازداغ کردم و مرغا رو تفت دادم و رب و ادویه زدم گذاشتم بپزه. برنج هم خیس کردم و پختم. تا ساعت 3 با آرمین حرف زدیم و بعدش رفتیم نهار خوردیم. خیلی خوشمزه شده بود غذا. بعد از غذا نشستیم پای دیدن فیلم Passengers. سیگما باز قهوه فرانسه درست کرد و با شکلات خوردیم و فیلم دیدیم. خوابش گرفت و 5.5 رفت خوابید. قرار بود 7 بریم استخر. بیدار شد فیلم هنوز تموم نشده بود. پاز کردم واسش تعریف کردم و آخرش رو با هم دیدیم. قشنگ بود. بعدشم تنبلیمون گرفت و نرفتیم استخر. به جاش رفتیم پای لپ تاپ من نشستیم که از عکسای دوبی چنتاش رو انتخاب کنیم و چاپ کنیم و اون قاب عکسی رو که از همونجا خریده بودیم رو پر کنیم. عکسا رو مرتب کردیم. عکسای گوشیشم خالی کردم. ولی انتخاب نکردیم برای چاپ یه آنتی ویروس 1 ساله هم خریدیم برای لپ تاپامون. از اسنپ فود شیرینی سفارش دادیم و اومد و با شیرنسکافه خوردیم و فیلم کایت رانر یا همون بادبادک باز رو دیدیم نصفه. بعدشم من رفتم لالا. 

شنبه، امروز، 22 تیر، صبح با سیگما اومدم سر کار. بینیمم درد می کنه. فکر کنم داره یه جوش مجلسی میزنه! 

پ.ن: قالب بلاگ اسکای چرا اینجوری شد؟ البته گویا فونت بزرگتره و دوست دارین، اما قیافشو دوس ندارم 

تعطیلات میانه خرداد

سلام سلام. حال و احوالتون چطوره؟ تعطیلات خوب بود؟

من اون روز شنبه که پست گذاشتم، بعدش با بچه ها رفتیم نهار بخوریم. دلم درد گرفت و اصلا نتونستم بخورم. یهو حالم بد شد و بعدشم گلاب به روتون بیرون روی گرفتم. خیلی حس بدی بود. دلپیچه و اینا. سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. تمام امعا و احشای توی شکمم درد می کرد. یادم نیس چه کردم. احتمالا خوابیدم یا فیلم دیدیم. بعدشم افطار آماده کردم. با آش بتا دادم سیگما خورد. ولی شام رو یادم نیست چه کردیم. فقط میدونم من حالم خوب نبود زیاد. شام کته ماست خوردم. فیلمای بعد از اذان رو دیدیم و بعد دیدم خوب نشدم، گفتم اگه اینجوری باشم فردا هم نمیرم سر کار. یه کم فیلم اینا دیدیم و خوابیدیم.

یکشنبه 12 ام، صبح دیدم حالم خوب نیست. سیگما رفت شرکت و من خوابیدم تا 10 اینا. بعدشم هیچ کار خاصی نکردم. همش یا دسشویی بودم یا ولو. با دوستم که دکتره چت کردم و شرح حال بهش دادم. بهم گفت چه قرصایی بخورم و تو خونه داشتیم و خوردم. قرار شد خودش هم بهم استعلاجی بده. کتاب میخوندم و چت می کردم و گوشی بازی. نهار هم باز کته ماست. البته این وسط زیر آبی میرفتم یه کم قرمه سبزی هم میخوردم. خخخ. لاندا شکمو. مامان هم گفت که داماد هم همینجوری شده، بدتر ولی. و اونم سر کار نرفته. دیگه ساعت 4 اینا بود که سیگما اومد و فکرکنم یه کم خوابیدیم با هم و بعد بیدار شدم رفتم حمام و حاضر شدیم بریم مهمونی مامان بزرگ سیگما. رستوران مهماندار (که الان شده موژان) تو مجتمع طوبی بود مهمونی. من و سیگما قبل از همه رسیدیم. یه کم منتظر موندیم و بالاخره دم اذان بقیه اومدن. افطار خوردیم و یه کم تو تراسش چرخ زدیم و بعد واسه شام، ما چلو ماهیچه و جوجه ی بوقلمون انتخاب کردیم که جوجه بوقلمون افتضاح بود و پس دادیمش. ولی ماهیچه ش خوب بود. قرار بود بازی پرسپولیس و داماش باشه که برگزار نشد بخاطر اعتراض داماش به تماشاچی نداشتن و دیگه رفتیم خونه. 11.5 خونه بودیم. تی وی رو روشن کردم دیدم عه بازی شروع شده. دیگه سیگما نشست دید و منم یه کم کتاب خوندم و خوابیدم.

دوشنبه 13 ام، صبح با سیگما رفتم شرکت. یه عالمه کار داشتم چون روز آخر قبل از تعطیلات بود. تا لحظه آخر بدو بدو داشتم کار انجام میدادم. دیگه سیگما عصری اومد دنبالم و رفتیم خونه خوابیدیم یه کم. اونم یه کم مریض شده. بعد قرار بود بریم من آزمایش خون بدم واسه چک کردن آهنی که ماه پیش تزریق کردم. خیلی هم گرسنه م بود ولی گفت چون ویتامین دی هم داره چند ساعت باید ناشتا باشی. از نهار هیچی نخورده بودم. گفتیم واسه افطار بریم کلپچ بزنیم. سیگما به آرش زنگ زد و آرش گفت که سینمان ولی شب میاد شام بریم بیرون. دیگه رفتیم آزمایش رو دادیم. بعد یه بستنی خوردم که ضعفم بخوابه و راه افتادیم سمت کوروش که آرشینا اونجا سینما بودن. وقتی رسیدیم ساعت 7:10 بود و سانس آرش اینا از 7:15 بود. به آرش زنگیدیم که واسه ما هم بلیط بگیر که اومدیم. سیگما هم گفت من نیم ساعت دیرتر افطار می کنم حالا، اشکال نداره. دیگه بدو بدو رفتیم. فیلم سامورایی بود. فقط ردیف اول جا بود. 5 دقیقه اول فیلم رو فکر کنم ندیدیم. خنده دار بود ولی قشنگ نبود. دیگه همه فیلم طنزا اینجوری شدن. هی... فیلم که تموم شد رفتیم بیرون و تازه آرش و دوستش پرستو رو دیدیم. همونا که یه بار دعوتشون کرده بودیم خونمون. رابطه شون داره کم کم جدی میشه. ماه دیگه خواستگاریه. خیلی دختر خوبیه. با آرش هم که حسابی صمیمی ایم. ازش پرسیدم دوره شب قدر رو بوده یا نه، که گفت نبوده. گفتم پس با تو قهر نیستم. خخخ. رفتیم فودکورت کوروش. از بارزیل همبرگر سفارش دادیم که چون دوشنبه بود تخفیف هم داشت! از باروژ هم پیتزا که این بار زیاد خوب نبود ولی همبرگرای بارزیل خیلی خوب بود. دو ساعتی نشستیم و کلی گپ زدیم و بعد هر کی رفت خونه خودش. ما هم نشستیم پای فیلم دیدن. قسمت آخر فصل 1 رقص روی شیشه رو دیدیم. چقدر مزخرف تموم شد. آب بستن تو فیلم. صحنه آخر عکس بازیگرا رو نشون داد و رو هر کدوم قصه شون رو تعریف کرد. فلانی افتاد زندان، فلانی مرد! خب از اول همین کارو می کردی دیگه!!!!! چه کاری بود فیلم ساختی! 4 تا عکس نشون میدادی میگفتی این فلانیه، این اتفاقا براش میفته! والا! از مردم سواستفاده می کنن. هی میخریم این فیلما رو. آخرش آب میبندن توش. اون از اون ممنوعه که اونقدر افتضاح بود. این از رقص روی شیشه که سمبل کرد و خود هنرپیشه هاش شکایت کردن از عوامل فیلم، اون از نهنگ آبی که میگن لیلا حاتمی وسط فیلم گذاشته رفته! خب که چی. من که دیگه نمیبینم این فیلما رو. البته رقص روی شیشه رو هم فقط چون اکانت نماوا داشتم دیدم. هیولا هم با نماوا میبینم فعلا. این نصفه نمونه صلوات! تا 4 صبح بیدار بودیم.

سه شنبه 14ام، تعطیل بود. ارتحالیدی بود و همه به سمت شمال. جاده ها شلوغ. ما میخواستیم بریم ییلاق ولی راه یه ساعتمون، دو ساعت بود. این بود که هی از گوگل مپ چک می کردیم که اگه شلوغه نریم. نرفتیم و نشستیم پای فیلم دیدن. همسایه بالایی هم بنایی داشت و میخواست شومینه شون رو برداره، بکوب بکوب بود. سردرد گرفتم. یه قسمت هیولا دیدیم. دوباره یه کم از اینسپشن رو هم دیدیم. خیلی دپرس شده بودم. یهو تصمیم گرفتم پاشم حلوا درست کنم واسه اولین بار که یه کم از این بیحالی در بیام. بلد هم نبودم ولی به مامان زنگ نزدم که وقتی براش حلوا بردم ذوق زده بشه. چنتا دستور از نت نگاه کردم و بسم الله گفتم و با سیگما رفتیم سروقتش. اول از همه آسیاب رو آوردم و هل و نبات آسیاب کردم. زعفرون دم کردم و آرد رو سیگما هم میزد و من شربتش و روغن رو درست می کردم. روغن رو ریختیم آبکی شد. دوباره آرد تفت دادم اضافه کنیم. شربت رو هم ریختیم و سفت شد، دوباره روغن حیوانی آب کردم که بهش اضافه کنیم. خلاصه باحال بود. وسطش هم سیگما یه کم چشید ازش. من میخواستم بهش بگم روزه ای که، ولی نگفتم، گفتم حالا که یادش نیست بذار لذت ببره. ولی تا به گلوش رسیده بود یادش اومد و دویید رفت شست. خخخ. ولی خوشمزه شد. یه سینی و دوتا پیشدستی شد که یه پیش دستی کامل رو سیگما سر افطار خورد گامبو. اون یکی پیشدستی رو هم خالی کردم تو ماسوره و طرح گل درآوردم و حلوای سینی رو تزیین کردم باهاش و با خلال بادوم. جاده هم خلوت شده بود. فیلمای بعد از افطار رو دیدیم و وسیله جمع کردیم و 11.5 راه افتادیم و 12.5 رسیدیم ییلاق، پیش مامان و بابا. باورشون نمیشد این حلوا کار خودم باشه. خوشمزه هم شده بود. مامان چای آورد با حلوا خوردیم اون وقت شب! بعد دیگه رفتیم پایین تو اتاق خودمون، بخاری رو روشن کردیم و بسی سرد بود. یه کم گپ وگفت و لالا. ساعت 3 نصف شب بتاینا اومده بودن.

چهارشنبه 15 خرداد، 9 صبح با صدای فینگیلیا بیدار شدم. دوتاشون ذوق کردن از دیدنم. کوچیکه بیشتر تر. هی دور خودش میچرخید از خوشحالی. کلی چلوندیمشون و رفتیم صبحانه دست جمعی. صبحانه روز عید خیلی حال میده. هر چند که دیگه روزای آخر فقط سیگما روزه بود. مامان نیمرو درست کرده بود برامون. زدیم به بدن و با این جوجه ها کلی بازی کردیم و بعدشم 4تایی با بتا و داماد شلم بازی کردیم. خیلی حال داد. وسطش نهار خوردیم و بازم بازی. ولی دیگه داماد باید برمیگشت تهران که بره سر کار و بازیمون نصفه موند. اون که رفت همه خوابیدن. منم کنار تیلدا تو تراس یه چرت خوابیدم. منظره و هوا عالی بود. بیدار که شدیم خاله زنگید که بیاین اینجا، همه اومدن. رفتیم دیدیم کل فامیل مامی خونه خاله ان. دیگه دور هم نشستیم و گپ میزدیم که پسر جوونا پاشدن برن دور دور. به سیگما هم گفتن توام بیا. دیگه سیگما هم رفت باهاشون خونه دایی دور هم. ما هم یه کم حرف زدیم و بچه ها بازی کردن و دیگه 9 برگشتیم خونمون دلدار دیدیم و داداشینا هم اومده بودن. کمک مامان کتلت سرخ کردم و شام خوردیم. بعدشم دیگه دور هم بودیم و رفتیم بخوابیم، 2 ساعتی با هم حرف زدیم و 2 خوابیدیم.

پنج شنبه 16ام، 7 صبح با صدای خنده و ذوق تتا بیدار شدیم. نیم ساعتی میخندید و جیغ میزد تا دوباره خوابید و ما هم خوابیدیم تا 10. بعد صبحونه و نزدیکای ظهر حاضر شدیم بریم باغ. سیگما نیومد، گفت گرمه الان. ما رفتیم. دوتا هاپوی اصلی داشتیم که بچه دار شده بودن و دوسالی بچشون هم بود پیششون ولی اصلا با ما خوب نبود. نمیومد باهامون بازی کنه یا از دستمون غذا بخوره. فهمیدیم کمرش شکسته و مرده. حالا نمیدونم چرا. از بیرون باغ سنگ بهش زدن یا خودش اینجوری شده. نمیدونم. ولی کلی دلمون سوخت واسش. خدا رو شکر دوتا هاپوی خودمون سرحال بودن. تتا فسقلی انقدر گفته هاپو هاپو که بردیم بهش نشون بدیم. باغ پر از گل بود. تیلدا هم بالاخره ترسش ریخت و هاپوها رو بغل می کرد. تتا ولی یه کم میترسید. کاپا هم که کلا اسطوره ی ترسه. خلاصه کلی با گلا عکس گرفتن بچه ها و منم یه گلدون گل رز و محمدی چیدم و با لاوندر تزیینش کردم. عکساش رو گذاشتم اینستا. برگشتیم خونه و واسه نهار مامان قرمه سبزی بار گذاشته بود. خوردیم و تی وی دیدیم و حرف اینا و عصری دوساعتی خوابیدیم. بعدش خاله و بیتا اومدن که بیتا زود رفت تهران و مامانینا هم با خاله رفتن باغشون و من و سیگما رفتیم پیاده روی. یه سر رفتیم داروخونه و قرص ضدحساسیت گرفتم. مردم این چند وقت از بس عطسه کردم و گلودرد! حالم بهتر شد و بعد رفتیم جیگرکی، عصرونه چند سیخ جیگر خوردیم و برگشتیم. کسی خونه نبود. رفتیم باغ مامانینا. همه داشتن برمیگشتن دیگه. یه کم باغ جدید دایی رو هم دیدیم و بعد اومدیم خونه. خانم دایی بزرگه زنگید که آخر شب میان خونه ما که خونمون رو ببینن بازسازی کردیم. دیگه تند تند شام خوردیم و اتاقامونو مرتب کردیم و اومدن. به خاله اینا زنگیدیم که شما هم بیاین. همگی اومدن و پذیرایی کردیم ازشون و کلی حرف زدیم و بچه ها اون وسط بازی شادی کردن. تتا خیلی خوردنی شده. همش میدوئه میاد بغل من با ذوق. بوسم میکنه. دنبالم راه میفته گریه می کنه. واسه سیگما هم همینطور. حالا که باباش هم نبود، بیشتر میدویید دنبال سیگما. سیگما هی میگه یه بچه مثل تتا بیاریم. خیلی خوشمزه س. خلاصه که کلی ما رو به هوس انداخته. ساعت 1 بود که همه رفتن. ما هم یه کم خونه رو جمع و جور کردیم و 2.5 اینا خوابیدیم.

جمعه 17 خرداد، باز 7 با صدای تتا بیدار شدیم و نیم ساعتی بیدار بودیم و تا 11 خوابیدیم باز. صبحونه خوردیم و تولد تیلدا رو تبریک گفتم. دخترم 5سالش تموم شد. امسال باید بره پیش دبستانی فسقلی من. با تیلدا و کاپا و سیگما رفتیم تو باغچه که گوجه سبز بچینیم. سیگما رفت بالای درخت و فینگیلیا از پایین میچیدن. گوجه هامون خیلی فسقلین. ولی خوشمزه ان. میخواستیم ظهر برگردیم که به ترافیک نخوریم. پ هم شدم. نهار رو که خوردیم سریع وسیله ها رو جمع کردم و راه افتادیم. گل هام رو هم با خودم آوردم. تصمیم گرفته بودیم فامیلای سیگما رو دعوت کنیم ییلاق. واسه دو هفته بعد دعوتشون کردیم. ظهر که اومدیم خیلی خلوت بود و یه ساعته رسیدیم خونه. همه لباسا رو ریختم تو ماشین و قبلیا رو از رو بند رخت جمع کردم. به گلای بالکن آب دادم. تهران خیلی گرم بود. داشتم میپختم. لباسای جدید رو پهن کردم و خونه رو یه کم مرتب کردیم و نیم ساعت هولاهوپ زدم و پریدم تو حمام. بعد هم یه دستی به ابرو اینا کشیدم و حاضر شدیم بریم خونه مامان سیگما. دسته گلی که آورده بودم رو با کاغذ و روبان تزیین کردم و بردیم برای مامان سیگما که گفت بدیدش به مامانبزرگ. دادیم به مامانبزرگ. آخر شب هم گلای پرپر رو از دست نینیشون تحویل گرفتیم  گاما رفته بود واسه پسرکشی یه دست لباس نوزادی خریده بود. دلم غش رفت واسش. پسرخاله سیگما هم اومد بالا و با هم شام خوردیم و قسمت آخر دل دار رو دیدیم و تا 10.5 بودیم و برگشتیم خونه که بخوابیم ولی از گرما خوابمون نمیبرد. آخر کولر زدیم و بالاخره خوابمون برد.

و اما امروز شنبه 18 خرداد که با سیگما اومدم سر کار. باز 5-6 دقیقه ای دیر رسیدم. صبح هم خیلی سخت بیدار شده بودیم. شنبه بعد از تعطیلات ... است اونم وقتی هفته ش رو باید کامل بیای سر کار. ببینم حالا که ماه رمضون تموم شده، بازم سیگما میاد دنبالم یا نه