روز مادر

سلام قشنگا. خوبید؟ قشنگا رو گفتم یاد یه همکارم افتادم که خیلی لوس حرف می زنه. همش بچگونه حرف میزنه تو محیط کار. گاهی دلم میخواد خفه ش کنم. من خودم قبلنا، تو دوران دوستی یه مدل بچگونه خاص حرف می زدم که سیگما خیلی دوس داشت. از این بچه پرروهای کوچولوی بانمک میشدم. ولی خب خیلی وقته دیگه اونجوری حرف نمیزنم. هر چند سیگما معتقده وقتایی که اونجوری حرف میزنم یعنی حالم خیلی خوبه. خلاصه اینجوریا.

خب یه هفته س ننوشتم. از بس این هفته سرم شلوغ بود. یه چیزی می گم یه چیزی میشنویدا. وقت سر خاروندن نداشتم! بد شده اوضاع دیگه! 17 تا پروژه دارم! بدون هیچ نیرویی!!! امروز دیگه صدام دراومد گفتم به من نیرو بدین! والا!

خب از شنبه بگم که رفتم خونه و بی نهایت دلم کدبانوگری میخواست. سر راه خیار و فلفل دلمه ای خریدم. دو مدل گوشت چرخ کرده درست کردم. یکی با کشمش واسه عدس پلو، یکی با رب و فلفل دلمه ای واسه ماکارونی. عدس پلو و ماست و خیار و کشمش و گردو هم درست کردم و اصن دیگه خفن حس زن خونه بودن داشتم. بعدش پریدم تو حموم و تا پلو حاضر شه برگشتم. سفره انداختیم و سر فیلم گرگ و میش شام خوردیم. بعد هم کلی گپ زدیم و دیگه خوابیدیم.

یکشنبه 5 اسفند، سپندارمذگان بود و روز مهندس. صبح هم با سیگما رفتم شرکت. دم در بهمون گل دادن بخاطر روز مهندس. خیلی حال داد. عصری سر خیابونمون بودم که سیگما زنگید منم همینجام بیا سوار ماشین شو. سوار شدم و رفتیم خونه. خب چون ولنتاین قبل از کنکورم بود، قرار شد سپندار رو جشن بگیریم. تا رسیدیم سیگما کادوم رو داد. یه دسته گل رز مقوایی با یه مجسمه ویلوتری. سومین ولنتاین، سومین ویلوتری. خیلی خوشگل بود. منم براش یه قاب گوشی گرفته بودم که به هوای تعویض لباس رفتم تو اتاق و سیگما هم گوشیش زنگ خورد و من جعبه کادو رو پر از شکلاتایی که قبلا خریده بودم کردم و بعد از تلفنش بهش دادم. بسی حال کرد. دیگه زودی شام خوردیم و فیلم گرگ وال استریت رو پلی کردیم. همون موقع گرگ و میش شروع شد و دیگه ندیدیم. خخخ. شب هم لالا.

دوشنبه هم با سیگما رفتم شرکت. عصری خودم برگشتم خونه و از سر کوچمون واسه خودم، واسه روز زن، دوتا ظرف سرو چوبی خریدم. رفتم خونه حمام و بدیو بدیو حاضر شدم که سیگما اومد بریم خونه مامانشینا. خدا رو شکر مامانبزرگشم خونه مامانشینا بود و با یه تیر هر دو رو دیدیم. کادوی جفتشونم نقدی حساب کردیم. شام خوردیم و کیک و 11 رفتیم خونه خوابیدیم.

سه شنبه 7 ام روز زن بود. صبح خیلی زود با گیلی رفتم. شرکت بهمون گل داد باز. خیلی قشنگه این حرکتشون.سیگما هم زنگید روزم رو تبریک گفت باز. کل روز کلاس داشتم ولی زود رفتم و با یکی از همکارا نشستیم دوساعته کلی کار کردیم و کلی هم خندیدیم. این آقا از این خیلی مذهبی هاس. اصلا فکر نمی کردم بشینه انقدر بخنده با ما. ولی وسط کار یه چیزایی میشد که نمیشد نخندید. خلاصه جالب بود. دیگه من بدیو بدیو رفتم کلاس و تا عصر کلا سر کلاس بودم و بعدشم رفتم خونه مامی. بتا هنوز از شرکت نیومده بود و مامان خونه بتا بود. من رفتم خونه مامی یه کم خوابیدم و مامان قرار بود بره دکتر، من برم دنبالش. زنگ زد گفت منتفیه، ماشینتو یه جا پارک کن با تاکسی بیا که با هم پیاده برگردیم. همین کار رو کردم. پیاده برگشتنی از مسیری برگشتیم که دست فروشا بساط کرده بودن واسه عید. خیلی حال داد. کلی چیز میز دیدیم. مامان خیلی دوس داشت یه بار این کار رو بکنیم. اصلا روحیه گرفته بود. منم گفتم روز مادره، بذار بهش حال بدم کاری رو که دوس داره بکنیم. البته هیچ چیز خاصی هم نخریدیم. فقط یکی دوتا چیز. بعدشم رفتیم ساندویچ فلافل خریدیم و رفتیم خونه مامان، خوردیم و گرگ و میش دیدیم. بعدشم من برگشتم خونه و خوابیدیم.

چهارشنبه هم باز سیگما کار داشت و نمیشد من رو ببره. دلم نمیخواست ماشین ببرم. اسنپ گرفتم. خیلی سرم شلوغ بود. عصری با دوستم کافه قرار داشتم که 10 مین دیرتر رسیدم با اینکه کنار شرکت بود! با سوسن قرار داشتم. واسش کادوی تولد گرفتم که خونه جا گذاشته بودم! خلاصه رفتیم نشستیم تو یه کافه ی خوشگل. فقط حیف که قلیون سرو می کرد و همه از دم، داشتن قلیون می کشیدن! من نمیفهمم اصن. چه لذتی داره که نمیتونن بهش نه بگن! خلاصه کلی دود خوردیم ولی خوب بود. یه عالمه حرف زدیم با هم. مامانش عمل اسلیو کرده بود. مثل خاله و دخترش. دیگه داشت در مورد اینا حرف میزد. من یه شکلات گلاسه سفارش دادم. یه چیز کیک هم دونفری خوردیم. یه عالمه حرف زدیم. از هر دری سخنی. بعدش قرار بود سیگما بیاد دنبالم و اومد. میخواستیم با هم بریم طلا فروشی که اون انگشتر طرح شکوفه م که گم شد رو دوباره برام بخره. وسط راه خوردیم به ترافیک و سیگما بداخلاق شد. دیگه میرسیدیم هم بسته بود، این بود که نرفتیم و رفتیم خونه، گرگ و میش دیدیم و شامش رو دادم. خودم شام نخوردم. بعد بحثمون شد و دیگه بقیه ش خوب نبود اصلا.

پنج شنبه 9ام، سیگما رفت دنبال کارای ماشین. نگفتم؟ قرار بود ماشینش رو بفروشه و پولش رو به عنوان سرمایه ببره تو کارش. قرار شد بتا اینا ماشینشو بخرن. دیگه با هم رفته بودن دنبال کاراش. من تا 10 اینا خوابیدم. بعد پاشدم ناشتا رفتم آزمایشگاه. آزمایش خون و ادرار دادم و بعد رفتم بانک، یکی از کارتام هی می گفت رمزتو اشتباه زدی و بلاک شده بود. رفتم بانک درست کرد بهم رمز جدید داد، همونجا رو ای تی ام چک کردم گفت رمزت غلطه! همون رمزی که آقاهه بهم داده بود! هیچی دیگه دوباره رفتم برام درستش کرد و بعد رفتم دکتر زنان. چند ماه پیش آزمایش پاپ اسمیر داده بودم، جوابشو نبرده بودم ببینه! دیگه هم جوابشو دید هم معاینه کرد واسه عفونتای گهگاهی، دارو داد. یه اسپری داد 180 هزارتومن! خدا رو شکر باز بیمه تکمیلی داریم! دیگه داروهامم گرفتم و رفتم خونه. سیگما نهار میرفت خونه مامانینا. من واسه خودم یه کم عدسی خوردم و رفتم تو تخت، تو گوشیم با آیو، فیلم "مادر قلب اتمی" رو دیدم. افتضاح بود! بعد دیگه ظهر خوابیدم و عصری رفتم حمام که سیگما اومد. خب باهاش قهر بودم. اومد آشتی و بهم هدیه داد. دیدم با اون انگشتره، نیم ستش رو هم خریده. و من یه نیم ست تو همون مایه ها، همون رنگی دارم! ضدحال عظما خوردم. تازه قرار بود این علاوه بر کادوی روز زن، عیدی و کادوی تولدم هم باشه. به جای اینکه خوشحال شم بیشتر شاکی شدم که چرا دوباره بدون حضور من رفته خرید. من سلیقه طلاش رو دوس ندارم. البته این خوشگل بود ولی وقتی عینشو دارم که چی آخه؟ دیگه یه کم آشتی کردم و حاضر شدیم که بریم خونه عمشینا. ما رو پاگشا کرده بودن مثکه. شایدم نه یه مهمونی عادی بود شاید! قرار بود مادرشوهرینا از طرف ما گل بگیرن و دم در وایسن تا ما هم بریم تو. اقا ما که راه افتادیم دیدم کفشمو جا گذاشتم! مجبور شدیم دور بزنیم برداریمش. کلی غر زد سیگما. دیگه اعصابم بالکل تعطیل بود. واسه همین زیاد با مهمونی حال نکردم. البته بد هم نبود. اون یکی عمه سیگما هم اومد و دختر عمه و پسر عمه ش رو برای اولین بار بعد از تقریبا 4 سال که کل فامیلاشونو دیدم، دیدم! رفت و آمد ندارن اونا با فامیلاشون. خاله ش رو هم بعد از 1.5 سال میدید! خلاصه تا شب اونجا بودیم و بعد رفتیم خونمون و خوابیدیم.

جمعه 10 ام، 11.5 اینا پاشدیم. دیگه مستقیم رفتیم سر نهار. عدس پلو و نیمرو خوردیم! بعد دیگه کم کم واقعی آشتی کردیم و دیگه یه کم با هم پوییدیم و قرار شد بریم سرویسه رو عوض کنیم. بعدشم یه کم از فیلم گرگ وال استریت رو دیدیم و حاضر شدیم 6 راه افتادیم سمت خونه ماماینا برای روز مادر. با مامان هم نقدی حساب کردیم. خخخ. 7 رسیدیم و من رفتم سراغ درست کردن گوشی مامان و بابا. اپل هم که تحریماشو بیشتر کرد و هیچ کدوم از اپ های ایرانیم دیگه باز نشدن! نکبت! اصلا باید تحریمش کرد. من که دیگه تا وقتی تحریم باشیم هیچ چیزی ازش نخواهم خرید. چوب دو سر فلانیم. هم از مملکت خودمون میخوریم هم از اونا! اه! خلاصه دیگه بتا اینا اومدن. به داماد گفتم شیرینی ماشین بده. رفت شیرینی خرید. تیلدا انقدر خوشحال بود که ماشین جدید خریدن. کپلم هم که خوردنی. کلی خوردمش. داداشینا اومدن. نودل درست کردم واسه کنار غذا. دیگه کلی گپ زدیم و 11.5 پاشدیم. تا بریم خونه بخوابیم شد 1!

شنبه 11ام، 8 بیدار شدم و دیر با سیگما اومدیم سر کار. نرسیده مدیر بزرگه صدام کرد بیا. رفتم کلی کار بهم داد. تا عصر یه سره کار داشتم. بعد دیگه با تاکسی رفتم همون پاساژی که سیگما برام کادو گرفته بود. سیگما هم اومد و رفتیم توی اون مغازه که عوض کنیم. طی کرده بود که عوض کنیم. یه گردنبند رو لباسی گل رز پسندیدم که ست باهاش گوشواره بخیه ای هم داشت. اینا رو خریدیم و تقریبا همون قیمت شد و ذوق کردیم. اومدیم خونه. اسنپ فود اپ جدیدش رو داد با 10 تومن هدیه. (حال کردم که سه سوت تحریما رو دور زد J ) سریع از باروژ یه پیتزا سفارش دادیم و تا رسیدیم خونه آورد. سیگما رفته بود شیر و ماست بخره. خرید و اومد ممنوعه رو پلی کردیم و پیتزامونو خوردیم. وسطش استپ کردیم چون گرگ و میش شروع شد. بعد هم دیگه کارای قبل خواب و 11 خوابیدیم.

امروز، یکشنبه، 12/12 بازم با سیگما اومدم سر کار. همکارم رفته بود یزد و برامون قطاب آورد. کارای این روزام رو دوس ندارم. استرسین. زیاد هم هستن. ببینیم چی میشه.

من هنوز واسه عید هیچ کاری نکردم. شما چطور؟ چرا امسال ذوق خاصی ندارم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 01:42 ب.ظ

مبارک سرویس خوشگلت
الهی به دل خوش استفاده کنی
ما هم کار خاصی برای عید نکردیم
انگار همه از دل و دماغ افتادن
هرچند داریم سعی میکنیم شاد باشیم و روحیمون را خراب نکنیم... ولی خب.... الهی که بهار بینظیری پیش رو باشه

مرسی عزیزم.
باز شما اسباب کشیتون باعث شده خونه تکونی کرده باشین. من واقعا حتی حوصله چیدن هفت سین هم ندارم انگار. هی...
امیدوارم تا اون موقع دل و دماغش بیاد

[ بدون نام ] یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:53 ب.ظ

وای همه همین شدیم چرا بی ذوقیم. بی شک اوضاع اقتصادی و روحیه بقیه مردم و گرفتاریشون غم انگیزه و بی تاثیر نی. سرویست مبارک. سال خوبی پیش رو داشته باشی. ولی خونه تکونی شروع کن خودمون به خودمون روحیه بدیم .چاره ای نی. شاد باشی. بومادران دم کن هروز بخور در عفونت زنان بی نظیرِ.

آره دقیقا. ولی در کل هم خستگی باعث این بی انگیزگی ها میشه. حالا نمیذارم اینجوری بمونه. همین الان واسه آخر هفته برنامه خونه تکونی ریختم. میشه ایشالا.
میدونی عفونت شایع نیست. دکتر بهم گفت انقدر نظافت نکن! من پوست دستام هم با مواد شوینده مشکل داره. و حتی پاهام. کلا بخاطر استفاده از شوینده هاس. باید هندلش کنم

فرناز دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 03:08 ب.ظ

خریدها و کادوها مبارک باشه. خرید با مامانا هم خیلی خیلی کیف داره. در مورد عید هم من اتفاقا امسال خیلی امید دارم احساس میکنم اتفاقات خیلی خوبی تو راهن. همیشه وقتی اوضاع خیلی خرابه بعدش یه تغییر مثبتی اتفاق میوفته. تغییر کردن هم سختی ها و بحرانهای خودش رو داره. باید امیدوار و منتظر روزهای خوب باشیم تا بیان. راستی تمرینات رو انجام میدی؟ من که خیلی به خودم مسلط شدم. دیگه به خودم اجازه ناامیدی هم نمیدم! و چقدر اینجوری لحظه لحظه های زندگی زیبا و جادویی هستن.

چه خوب فرناز که تصورت اینه.
راستش من خودمم سعی کردم که این اتفاقات بد خیلی تحت تاثیر قرار نده فکرامو. یعنی کلا همونجور که قبلا گفتم طبق این تمرینا، سعی می کنم غصه آینده نامعلوم رو نخورم. این حس و حال نداشتنم هم بیشتر واسه خستگیه و تکراری شدن عید. وگرنه که الان ذوق عید رو دارم که قراره بریم مشهد.
در مورد عجله کردنام هم آره، واقعا دیگه با همین تمرینا حال معده م خوب شده خدا رو شکر. به خودم استرس نمیدم دیگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد