تاثیر تمیزی بر روحیه!

سلام، خوبین؟ من أصلا سرحال نیستم. دو سه روزه که أصلا دلم نمیخواد بیام سر کار. یا مثلا دوس دارم ظهر، وقتی هوا ابریه، برم خونه و بخوابم تو تختم. بعد امروز دیگه اوج بی حالیمه. صبح حتی خوابم هم نمیومد، وگرنه شاید میموندم خونه. حالا چون 3 روز تو مهر مرخصی بودم أصلا جایی هم واسه مرخصی گرفتن ندارم. غصمه. کاش میشد الان خونه باشم، زیر پتو بمونم و نیام بیرون. انقدری بخوابم تا بی خوابی کل زندگیم برطرف بشه. یه روز کامل بخوابم. بعد واسه فرداش به کارگره بگم بیاد خونمون رو تمیز کنه. بگم آشپزخونه آخرین جایی باشه که تمیز می کنی. تو این فرصت خودم برم غذای جدید درست کنم. بادمجون پلو! أصلا نخوردم ولی دوستم گفت، هوس کردم. پلویونانی هم درست کنم. خیلی وقته هوسشو دارم. بعد که حسابی آشپزخونه رو کثیف کردم، به خانومه بگم بیاد تمیز کنه. کارش ساعت 3 اینا تموم بشه و بره و من بمونم و یه خونه تمیز و یه عالمه غذای خوشمزه حاضر.

خب اینا رو دیروز نوشته بودم ولی وقت نکردم کامل و پُستش کنم. خیلی دپ طور بودم. هر کی از کنار میزم رد میشد میگفت خوبی؟ خسته ای؟ خوابت میاد؟ تابلو خسته بودم. سه روز اول هفته کم خوابی داشتم همش. دیگه عصر دیروز که رفتم خونه 1ساعت و نیم خوابیدم. بعد بلند شدم سرحال. یه آزمونی دارم که یه کم واسش درس خوندم و شیرقهوه و بیسکوییت خوردم. بعد سریال دلداگان شروع شد و در حینش لاک قبلیمو پاک کردم و لاک جدید زدم. وقتی تموم شد سیگما هنوز نیومده بود. رفتم حمام و سیگما اومد. شامش رو دادم و بهم قول داده بود که بالاخره چمدون رو بیاره که لباسای گرم و سرد! رو عوض کنیم. لباس گرمامو آوردم بیرون و کشومو خالی کردم و از اول مرتب چیدم تو کشو. پیراهنایی که بعد از مهمونیا شسته بودم رو هم جمع کردم و گذاشتم سر جاشون تو کمد. اون اتاق که چند روز بود حالمو بد کرده بود مرتب شد تا حدودی. البته هنوز کار داره. بقیه ش موند واسه امشب. بعدشم موهامو سشوار کشیدم و همه کرم های شبم رو هم زدم و با فراغ بال خوابیدم.

امروزم سرحال 6.5 صبح بیدار شدم و حاضر شدیم با سیگما رفتیم بانکی که کلی از شرکتمون دور بود. امتیاز وامم رو منتقل کردم به سیگما و بعد من رو رسوند شرکت و دقیقا در آخرین لحظه کارت زدم و تاخیر نخوردم. خیلی حال داد. امروزم همکارام که میبینن من رو میگن چه سرحال شده قیافه ت. مقنعه جدید پوشیدم و کلی خوش خنده و سرحالم امروز. خدا رو شکر. سه روز بود بی اعصاب ترین بودم!

از اول هفته تا دیروز، صبحا که میرفتم تو اون اتاق حاضر شم از دیدن حجم لباسای نامرتب غصه م میگرفت و کلا دیگه میخورد تو حالم. ولی امروز که رفتم تو اون اتاق حالم خوب شد اصلا. این روزا بعد از کار میرم خونه. خونه مامان هم نرفتم که بتونم برم خونه خودمون و درس بخونم. تا میرسیدم شام میخوردم و یه ساعتی درس میخوندم و بعد فیلم میدیدم و دیگه به هیچ کاری نمیرسیدم ولی دیروز خیلی خوب بود و رفرش شدم حسابی. ببینم یه برنامه تفریحی میتونم واسه آبان جور کنم یا نه 

نظرات 3 + ارسال نظر
Zahra سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 12:29 ب.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

گاهی وقت ها کارهای کوچیک تو ذهن آدم تبدیل به یک کار بزرگ میشه و هرچی بیشتر بمونه، فکرش بزرگتر میشه، به قولی انباشتگی ذهنی میاره، درحالی که عملا یک کار جزئی بوده، مثل همین جمع کردن لباس ها که گفتی. منم خیلی برام پیش اومده. خداروشکر که سرحال شدی

دقیقا همینه. واسم یه غول شده بود. خدا رو شکر خورد خورد دارم جمعش می کنم و احساس رضایت می کنم

فرناز سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 09:01 ب.ظ

واقعا تمیزی و مرتب بودن خیلی رو آرامش اعصاب تاثیر داره

آی گفتی

sara.s.s دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام وقتتون بخیر. منم مثل شمام وقتی خونم باب میلم مرتب نیست غم عالم منو میگیرهاصلانم رو کارم تمرکز ندارم.همسرمم کلافه میکنم

خیلی بده دیگه. بعد قضیه اینه که من از کار خونه متنفرم و اصلا نمیتونم خودم تمیز کنم! فقط حرصشو میخورم! البته مرتب کاری رو بدم نمیاد و میکنم. ولی جارو و تی کشیدن و سینک و گاز شستن و اینا عذاب الیمه برام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد