تعطیلات تاسوعا و عاشورا

سلام سلام. وقتتون بخیر. امیدوارم اول هفتتون رو خوب شروع کرده باشید. امروز آخرین روز تابستونه و دیگه داریم وارد 6ماهه دوم سال میشیم. دیگه هوا زود تاریک میشه و کمتر خورشید رو داریم. واسه اینکه افسرده نشید حتما قرص ویتامین دی مصرف کنید. فعالیت های مخصوص 6 ماهه دوم سال، مثل پیاده روی تو روزای خنک پاییزی.

خب بریم سر تعریفیا. سه شنبه عصر کارم یه عالمه طول کشید. با نفر دوم شرکت یه جلسه مهم داشتم و کلی طولانی شد. بعدشم کارام طول کشید و نتونستم به اولای کلاسم برسم. یه ساعتی اضافه کار موندم و بعد رفتم کلاس. جلسه آخر بود و زیاد مفید نبود کلاس. بعد از کلاس هر چی گشتم اسنپ و تپسی گیر نیومد و تو اون تاریکی و خلوتی کلی پیاده رفتم تا برسم به تاکسیا و تاکسی هم نبود و با دو برابر قیمت دربست گرفتم و رفتم خونه. 9 رسیدم و بدو بدو حاضر شدم بریم خونه سیگماینا. با نینیشون کلی بازی کردیم و تا 12 اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه. خوردیم به دسته و یه قدم راه رو نیم ساعت تو راه بودیم. رسیدیم خونه جنازه بودیم. جاده رو چک کردیم و خلوت بود. سیگما گفت من خوابم میاد اگه میتونی تو رانندگی کن و بریم ییلاق. ولی منم خوابم میومد و نرفتیم. خوابیدیم.

صبح روز تاسوعا ساعت 5.5 صبح بیدار شدیم و تا 7 وسیله جمع کردیم و راه افتادیم سمت ییلاق. سر راه رفتیم خونه مامانینا و به گلدوناشون آب دادم و رفتیم ییلاق. همه خواب بودن. مامانینا بهمون صبحونه دادن و بعد همسایه به سیگما زنگید که دزدگیرتون داره میزنه و قطع هم نمیشه. مثکه برق رفته بوده و اومده بوده و اینم اتصالی کرده! هیچی دیگه سیگما همون موقع برگشت تهران و رفتم خاموشش کرد و دوباره برگشت. خیلی ضد حال بود این راه رو سه بار رفت. و بدیش این بود که تا ظهر خلوت بود همچنان و ما الکی کله سحر بیدار شده بودیم! بقیه ییلاق مثل هر سال گذشت. اتفاق خاص این بود که از سه چهارتا آشناها که تو بچگی با هم دوست بودیم خبرای خوش شنیدم. یکیشون بچه دار شده بود، یکیشون نامزد کرده بود و از این نوع خبرا. جالب بود. تاسوعا ماهگرد 4ام تتا بود و عاشورا تولد نینی سیگماینا. خخخ. جمعه واسه تتا کیک گرفتن و ازش عکس انداختیم و کیک خوردیم. کل جمعه هم بساط لوبیا سبز داشتیم. دم بگیریم و خورد کنیم. بعد از نهار برگشتیم تهران و یه چرت خوابیدیم. بعد من بلند شدم به غذا پختن. یه کم عدس پلو نذری مامان بهم داده بود که واسش گوشت چرخ کرده پختم. بعد دیدم لوبیاها تازه س، گفتم یه لوبیا پلوی تازه هم بپزم. سیگما اول پیشنهاد داده بود که بریم سینما ولی چون سینماها تعطیل بود گفت بریم رستوران. من زیاد حال نداشتم و کلی هم کار داشتم. اول گفتم میام ولی بعد دیدم نمیرسم. سیگما ناراحت شد ازم. لباس مشکیامونو شستم و در همون حین لوبیا و گوشت اینا هم پختم که فردا لوبیاپلوش بکنم. کلی کار داشتم تو خونه. دوش هم گرفتم. ولی هنوز دور دوم لباسا مونده و خونه هم شلوغه هنوز. خوبیش این بود که ساعتا عوض شد و یه ساعت بیشتر میتونستیم بخوابیم. 11.5 رفتم بخوابم ولی در واقع 10.5 بود. :پی

شنبه صبح با گیلی جان اومدم سر کار و در طول این چند روز هم آنکال بودم و کلی کار و بار رو انجام داده بودم ریموت. امروزم بقیه ش رو انجام دادم و یه سر هم بانک رفتم. الانم برم به بقیه کارام برسم. امیدوارم این هفته بتونم زیاد پست بذارم 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرناز یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 07:48 ق.ظ

چه کار خوبی میکنی برای طول هفته غذا درست میکنی واقعا سخته آشپزی بعد کار

آره خیلی سخته خداییش. من معمولا آخر هفته واسه شنبه یکشنبه غذا درست می کنم، از دوشنبه که ذخایرمون تموم میشه رو میارم به غذای شرکت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد