ییلاق + سینما

سلام سلام. روز خوبی داشته باشید. من اومدم. 4شنبه عصر که رفتم خونه بیهوش شدم. 1 ساعت خوابیدم و بعد بیدار شدم رفتم حمام. حسابی سرحال شدم. آرایش کردم و سیگما 8:30 اومد دنبالم که بریم خونه مامانشینا. رفتیم و تا 11.5 اینا اونجا بودیم. نینیشون باز زیاد جیغ میزد. جیغ ها. همه رو روانی کرده بود دیگه. اونا زودتر رفتن. بهشون گفته بودیم که بیان هفته دیگه بریم شمال ولی گفتن نمیان. شب اومدیم خونه و یه کم کار کردیم و خوابیدیم. من چون عصر خوابیده بودم خوابم نمیومد. اومدم تو هال رو کاناپه یه کم گوشی بازی کردم و همونجا خوابم برد. نصف شب بیدار شدم برگشتم رو تخت.

پنج شنبه 15 شهریور، سالگرد عقدمون بود. سیگما زود رفته بود سر کار. بهش گفته بودم تخم مرغ بخره و بذاره و بعد بره. من 10.5 بیدار شدم. سریع لباسا رو ریختم تو ماشین. به گلدونا آب دادم و رفتم سراغ کیک پزی. کیک سالگرد. قرار بود عصر بریم ییلاق و گفتم کیک رو میبرم اونجا با هم بخوریم. خود کیک رو دو تیکه کردم و در دو مرحله پختم. عالی شد بافت اسفنجیش. اصلا هم بالاش پف نداشت. یادم افتاد همه مغز گردوها رو بردم شرکت و یادم رفته بیارم. به جاش خلال بادوم ریختم لای کیک و با موز هم روشو پوشوندم.  وسطاش سیگما اومد. گفت حاضره که بریم ییلاق. منم نهار رو گرم کردم و آوردم خوردیم. بعد رفتم سر وقت خامه قنادی. خامه رو زدم و بعد بهش رنگ زدم، شل شد. هی میذاشتم تو فریزر و دوباره میزدم تا بالاخره خوب شد. دو رنگ آبی و صورتی درست کردم و کیک قلبیم رو نصف نصف گلای آبی و صورتی زدم. خیلی خوشگل شد. حاضر شدیم و ساعت 4.5 راه افتادیم. با بدبختی کیک رو بردیم. یه عالمه یخ ریختم تو یه ظرف بزرگ و کیک رو گذاشتم روش. خدا رو شکر سالم رسوندیمش. مامان و بابا خونه نبودن. رفتیم باغ از بابا کلید رو گرفتیم و بعدشم مامان اومد. یه ماه بود ییلاق نرفته بودم. یه پیشرفتایی کرده بود اتاقای جدیدمون. البته هنوز قابل سکونت نیست. اتاق قدیمیم هم تقریبا انباری شده بود. تو اتاق بتاینا سکنی گزیدیم! آخه خانواده شوهرش مهمونش بودن و این هفته نمیومد. ولی داداشینا قرار بود شب بیان. واسه همین کیک رو گذاشتیم آخر شب بخوریم. رفتیم تو بالکن چای و میوه خوردیم و بعدشم شام خوردیم. داداشینا 11.5 اومدن. شام خوردن. من کلی با کاپا بازی کردم. خیلی جیگر شده. ذوق کرده بود. بعد کیک آوردم خوردیم. همه تعریف کردن از کیکم. خیلی حال داد. کاپا هم کلی خورد ازش. بعد رفتیم با هم خوابیدیم و من واسش قصه تعریف کردم. البته خوابش نبرد و رفت مامان هم واسش قصه بگه. هوا سرد بود. با پتو خوابیدیم و کلی حال داد.

جمعه 16ام، ساعت 10 بیدار شدیم با صدای کاپا. از در اتاق که اومدم بیرون یه سلااااام گرم بهم داد. خیلی انرژی میدن این بچه ها. صبحونه خوردیم و گیر داده بود که بریم باغ که سگ ها رو ببینه. سیگما کار داشت و نیومد. بابا هم همینطور. بقیمون رفتیم باغ. خیلی وقت بود سگا رو ندیده بودم. از سر و کولم پریدن بالا. خیلی دلشون تنگ شده بود. کاپا هم ذوق کرد از دیدنشون. البته میترسید و رفته بود قلم دوش باباش. امسال سرما همه میوه ها رو زده اصطلاحاً و فقط چنتا دونه گردو داشتیم. 10-15 تا گردو کندم و رفتیم پیش بابا. یه سری اعصاب خوردیایی پیش اومده بود که تا عصر ذهنمون درگیر بود. اومدیم خونه و سیگما جوجه هایی که بابا آماده کرده بود رو به سیخ کشید و کباب کرد. نهار خوردیم و بعد دایی اومد خونمون. ما تا ساعت 4 بودیم و بعد تصمیم گرفتیم برگردیم تهران که به ترافیک نخوریم. وقتی میخواستیم بیایم دیدم ماشین بابا داغون شده. یه وانتیه یهو در ماشینشو باز کرده و کشیده به کنار ماشین. از جلو تا عقب! من رو این ماشین غیرت دارم. انقدر اعصابم خورده که از دیروز هنوزم یادش میفتم اعصابم خورد میشه. داغون شده هیچی دیگه با کلی اعصاب خوردی اومدیم تهران. سیگما هی دلداریم میداد. رسیدیم تهران گفتم بیا بریم استخر. سیگما گفت یه پیشنهاد بهتر دارم. بیا بریم سینما و بعدشم شام بیرون. رو هوا زدم. همون تو ماشین بلیط فیلم "تنگه ابوقریب" رو گرفتم و رفتیم سینمای شهرک. تا حالا نرفته بودیم. باحال بود. طبقه 5 پاساژ پلاتین بود ولی زمینش سنگ فرش بود و حس می کردی تو خیابونی. فیلمشم قشنگ بود ولی بسیار بسیار ناراحت کننده و صحنه های دلخراش داشت. ساعت 7.5 از سینما اومدیم و به پیشنهاد پیج لقمه تو اینستا، رفتیم رستوران ویند. خوشمون اومد کلی. دوتا غذا که سفارش میدادی سالاد سزار مجانی میشد. سالاد رو اول آورد قشنگ خوردیم. با فیله مرغ سوخاری بود و خوشمزه. بعدشم پیتزا کولو سفارش داده بودیم با گوشت گردن و پنه آلفردو. پیتزا رو خوردیم و پنه کامل دست نخورده موند و آوردیم خونه. من رفتم حموم و بعدشم سیگما رفت. از 10 تو تخت پای گوشیامون بودیم تا 11 خوابیدیم.

امروزم 7.5 حسابی سیر از خواب بیدار شدیم. خیلی حال داد که زیاد خوابیدیم. سیگما منو رسوند شرکت و از صبح هم درگیر کارها ام. عصری برم خونه میخوام شام درست کنم 

نظرات 4 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 03:01 ب.ظ

کیک که خیلی خیلی خوشگل بود
دستت درد نکنه
همیشه به شادی
تا باشه اتفاقات مالی باشه و همتون سالم باشید و بلا ازتون دور...

مرسی عزیزم. متشکر
واقعا از بعد مالیش دلم نسوخت. من خیلی ماشین بابا رو دوس داشتم. کلا هم به ماشینا روح میدم، واسه همین عمیقا از زخمی شدنش ناراحت شدم

الهه شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 05:23 ب.ظ

لاندا یعنی شما با همون لباسهای معمولی تو راه رفتین سینما و رستوران؟
اگه جوابت بله است، از طرف من یه لایک داری، چون خیلی راحت گرفتی و من کلا اینجور آدما را تایید می کنم. خیلی دوست دارم خودم همینطور بشم.
در ضمن من از سگها می ترسم هر چند سالها خودمون سگ های مختلفی داشتیم از نژاد جرمن گرفته تا دوبرمن و حتی این معمولیها. ولی من خاطره های خوبی ندارم.

والا خیلی هم معمولی نبود لباسامون البته. ولی آره من واسه سینما و رستوران تیپ آنچنانی نمیزنم. دیگه چی پیش بیاد که مثلا دلم بخواد پاشنه بلند بپوشم واسه اینا.
جدی؟ من عاشق سگم، هر چی بزرگ تر باشه بهتر. خصوصا ژرمن شپهرد و دوبرمن و هاسکی و ...

فرناز شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 07:57 ب.ظ

کیکت عالی شده بود قشنگ مثل کیکای بیرون بود. این مدل گل زدن فکر کنم خیلی سخت باشه. ماشین هم خیلی حیف شد چقدر بعضیا بی فکرن

نه فرناز سخت نیست اصلا. راحته اتفاقا.
ماشین هم آره

Zahra یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 12:28 ب.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

سلام، چقدر خوبه که زود به زود مینویسین، این روزا کمتر پیش میاد وبلاگ نویسا مرتب بنویسن. منم به تزئین کیک خامه ای علاقه دارم. البته چون هردو رژیم هستیم امسال سالگردمون کیک نداشت. قدر ییلاق رو بدونین، داشتن همچین جایی تو زندگی پرمشغله تهران، واقعا نعمته

آره متاسفانه الان دیگه خیلی کم شده تعداد وبلاگ نویس ها. خوبه که شما هم مینویسید.
آره ییلاق رفتن واقعا خوبه. البته به شرطی که برسیم. با زندگی کارمندی یه کم سخت میشه هر هفته رفتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد