افسرده مباش - سخن همی گوی!

سلام. صبح بخیر. حالتون چطوره؟ ممنونم از تبریکای قشنگتون. خیلی خوشحالم کردین. 

شنبه عصر رفتم خونه مامانینا. خیابونا تقریبا خلوت بود و نیم ساعته رسیدم. تیلدا پرید بغلم. خیلی دلش تنگ شده بود. مامان و بتا رو بوس کردم و تتا رو بغل کردم. گرد و قلنبه ی خالشه. تیلدا واسم از سیرکی که رفته بودن تعریف کرد و تعطیلات در ییلاق. ساعت 8 اینا هم سیگما اومد. کلی تتا بازی کردیم. شام خوردیم و 10 بلند شدیم اومدیم خونمون و 11 خوابیدیم ولی من باز خیلی بد خوابیدم.

یکشنبه صبح هی آلارم بیداری رو نیم ساعت نیم ساعت شیفت میدادم. اصلا نمی تونستم بیدار شم. از 8 هم که خونه پشتی سر و صدای ساخت و سازش شروع شد. انقدر بی اعصاب بودم که. همش می گفتم من نمیخوام برم سرکار. سیگما هم دوستش قرار بود و نمیتونست منو ببره. منم دیگه جای پارک نداشتم و غصه م شده بود چجوری ماشین ببرم. حاضر شده بودم که یهو دوست سیگما زنگید که من حلیم مجید گرفته م و دم درتونم. واسه لاندا هم گرفتم. دیگه گفتیم بیاد بالا. خدا رو شکر خونه تمیز بود فقط یه کم حوله اینا رو مبل بود که تا برسه طبقه چهارم جمعش کردیم. اومد و با هم حلیم خوردیم. من دیگه خوش اخلاق شدم. بادکنکای سالگرد هم هنوز همون وسط بود و نیما بهمون تبریک گفت. بعدش چیزی که میخواست رو گرفت از سیگما و رفت و منم با سیگما رفتم سر کار. 10 رسیدم! کلاس داشتم. رفتم سر کلاس. ولی خسته طور و خواب بودم. عصری هم رفتم کلاس زبان. دیگه خسته شدم از کلاسه. دوس دارم زودتر تموم شه. رُسَم داره کشیده میشه. شب باز خسته رفتم خونه. شام خودمو خوردم و سیگما که اومد غذای اونم گرم کردم دادم بهش. سرم درد می کرد. یه قرص سرماخوردگی خوردم و 11 خوابیدم. بالاخره بعد از دو شب بد خوابیدن خوب خوابیدم.

دوشنبه صبح مثل آدم بیدار شدم و با ماشین خودم اومدم شرکت و دادم بشورتش. خیلی کار داشتم و یه سره داشتم بدو بدو می کردم. یه کم هم اضافه کار موندم و بعد آرایش کردم و رفتم ماشینو تحویل گرفتم و رفتم پارک آب و آتش. الهام هم داره میره از ایران و گودبای پارتیش بود. رفتیم ویونا پلاس، 6-7 نفر بودیم. خیلی این جمعمون رو دوست دارم. کلی گپ زدیم و بعدش خدافظی کردیم از رفتنیا. یکیشون که از ایران میره، دوتا پزشکا هم دارن میرن طرح. لحظه ناراحت کننده ای بود ولی گریه م نگرفت. دوستمو بردم مترو رسوندم و رفتم خونه. سیگما خونه بود. حالم گرفته بود. هم واسه دوستام و هم یه خبر بدی که تو شرکت شنیده بودم. 3-4 ماه پیش گفتم یه خبر خوبی شنیدم، قرار بود ماموریت خارج از کشور برم. ولی انقدر اوضاع کشور داغونه همه چیز ملغی شد و دیروز فهمیدم که کلا دیگه منتفیه. هر نوع سفری منتفیه فعلا... خیلی ضد حال خوردم. کلی هم گریه کردم. نه فقط واسه این. کلا هی داریم خبرای بد بیزینسی میشنویم. بعد دوباره بدخواب هم شدم و خوابم نمیبرد و تا 12.5 اینا داشتم گریه می کردم. سیگما گفت بیا فردا نریم سر کار. با این فکر یه ذره حالم بهتر شد و 1.5 خوابیدم. ولی خب هر جور حساب کردم دیدم نمیشه نیام سر کار.

و امروز یه کم دیرتر ولی 8.5 دیگه بیدار شدم و 10 اومدم سر کار. تو راه هم یه کم صحبتای رییس جمهور رو گوش دادیم. ولی هیچی نمیشه. خانه از پای بست ویران است و الان شدیدا تو فاز افسردگی ام! اما شما نباشید 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 03:17 ب.ظ

منم تو فاز خوبی نیستم
از بس که وضع کار و کاسبی داغونه
منم اوضاع اقتصادیم خیلی خیلی بده... توکل بر خدا
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم درست بشه

ای بابا... خیلی وضع بدی شده. همه چیز داغووون. خدا کنه فرجی بشه. اینجوری هی همه چیز داره بدتر میشه...

سارا س سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام لانداجوونم به به رفتی خونه مامان اینا،ای جونم خواهرزاده های عزیز،لاندای عزیزم ازبابا بهمون خبر بده حالشون چطوره خوبند؟ همیشه جمع قشنگتون جمع باشه عزیزم ودر کنارهم.
راستی توکامنتای پست قبل یه کامنت ازمیلو دیدم من از خواننده های قدیمیش بودم وخیلی دوسش داشتم ولی حیف که دیگه نمینویسه خواستم اینجا بهش یه سلامی کنم وبگم هنوز به یادشم.
مواظب خودت باش لاندا جوونم گریه نکن انشاالله خبرای خوب خوب بشنوی و خنده بیاد رولبات اشکی هم اگه میاد فقط وفقط اشک شوق باشه.خیلی دوست دارم.

سلام عزیزم. ممنون از احوالپرسیت. بابا خیلی بهترن. فکر کنم واقعا دعاهای شما بود. مرسی
آرهههه میلو، واقعا حیف شد دیگه نمی نویسه. میلو ما از همین تریبون ازت میخوایم بازم تو وبلاگت بنویسی
مرسی سارا جان. خیلی لطف داری. امیدوارم اوضاع هممون به زودی درست بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد