خوابالو خانوم

سلام بچه ها، خوبین؟

اسم اون کتاب صوتی نمایشی که تو راه گوش میدادم، "ساکنین مه" بود. محتوا نداشت زیاد. فقط دو روزی سرمو گرم کرد تو ترافیک. این کتابا رو از اپلیکیشن ایران صدا دانلود می کنم. از دیروز عصر دارم کتاب "باغ مخفی" رو گوش میدم. باید جالب باشه.

خب از شنبه بگم که عصر با ماشین رفتم خونه. خیلی خوابم میومد. تا رسیدم یه مشت پسته برداشتم و رفتم تو تخت دراز کشیدم. تلفن رو هم کشیدم که کسی زنگ نزنه بیدارم کنه. کتاب صوتیه رو پلی کردم و با گوشیم بازی کردم. کم کم خوابم گرفت و تقریبا یه ساعت و نیم خوابیدم. ساعت 8 بیدار شدم و زنگیدم با مامان حرف زدم و در عین حال افطار هم حاضر کردم. سیگما اومد با لیست خریدهام. افطار کردیم و بعد من رفتم سراغ بسته بندی کردن گوشت چرخ کرده ها. همه رو بسته بندی کردم و با بخشیشون هم گوشت قلقلی درست کردم که با آلبالوپلو بخوریم. البته خودم دیگه شام نخوردم. تصمیم گرفتم دیگه نمازام رو درست درمون بخونم. چند وقتی بود که آمار نمازای نخونده م زیاد شده بود. خیلی زیاد. دوباره گذاشتمش تو دستور کار. امسال که روزه نمی گیرم، لااقل نماز بخونم. رفتم وضو گرفتم و جانماز انداختم و وایستادم سر نماز. بسی حال داد. اصلا لازمه آدم اینجوری با خودش خلوت کنه. بعدشم دیگه مقدمات خواب رو فراهم کردم و تا بخوابم ساعت شد 12!

یکشنبه 6 خرداد، بازم صبح نمیتونستم بیدار شم. رفتم صورتمو شستم باز دیدم خوابم میاد. رفتم پتومو یواشکی آوردم تو هال که رو کاناپه بخوابم ولی سیگما فهمید و بهم گفت از بس هر روز دیر میری آخر اخراج میشیهیچی دیگه عذاب وجدان گرفتم نتونستم بخوابم. پاشدم سریع رفتم شرکت و راه هم خلوت بود به نسبت و قبل از 8.5 رسیدم  ولی حسابی سردرد داشتم و خوابم میومد. کلی آب خوردم و سردردم خوب شد و کم کم دیگه خوابم هم پرید. عصری ترافیک خیلی شدید بود و باز رسیدم خونه خوابم میومد. یه ساعتی خوابیدم و بیدار که شدم سیگما هم اومد. افطار رو آماده کردم و کلی ظرف از دیروز مونده بود که گذاشتم تو ماشین. افطار خوردیم و همه ظرفا رو چیدم تو ماشین و کلی با سیگما گپ زدیم. ساعت 10 من رفتم حموم و نیم ساعتی خودمو سابیدم. خیلی حال داد. بعد تا بیام موهامو خشک کنم و غذای فردامو آماده کنم و نماز بخونم و برم تو تخت ساعت شد 11:40! و خوابم هم نمیبرد و تا 12:30 هی قلت؟! میخوردم! ساعت 3 نصف شب هم با صدای ریموت دزدگیر ماشینم بیدار شدیم. سیگما رفت پارکینگ و گفت چیزی نبوده، ماشین کناریمون تازه اومده بود. خلاصه خواب کوفتم شد یه جورایی.

دوشنبه 7ام، یعنی امروز، قرار بود 6:40 بیدار بشم که زود بیام شرکت و از اون ور زود برم ولی یهو بیدار شدم دیدم ساعت 7:40عه! تا برسم شرکت شد 8:40! 10 مین لیت که خوردم مهم نیس ولی میخواستم عصری زودتر برم که دیگه نمیشه. آخه دوره دعوتیم خونه دایی، خانما. واسه افطار دعوتیم البته ولی من میخواستم زودتر برم خونه بتاینا که یه کم پیش تتا باشم و به ترافیک کمتری هم بخورم. ولی خب نشد دیگه. باید زیاد بمونم شرکت. هییی.

امروز بالاخره کادوی تولد ساحل رو بهش دادم. 4-5 روزه که خریدم و کادوش هم کردم ولی هی یادم میرفت بیارم. خدا رو شکر خوشش اومد.

لباسامم گذاشتم تو ماشین که شب بپوشم. همون تاپ زرشکی حریری که 5شنبه خریدم رو میخوام بپوشم با شلوار کتون جذب سرمه ای و کفش زرشکی. قانون ست رنگی یکی در میون رو خیلی دوس دارم.

وای خیلی گرسنمه. این روزا همش جوجه و مرغ میارم و بدون گرم کردن با نون و خیارشور میخوردم. امروز ولی قشنگ آلبالو پلو آوردم و میخوام گرم کنم. امیدوارم زیاد بو و برنگ راه نندازه. 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرناز دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:29 ب.ظ

دیدی دیر چقدر آدمو عصبی میکنه؟ حالا خبری هم نیستا ولی خیلی استرس به ادم میده. من سال آخر کارم حامله بودم انقدر دیر رفته بودم و زود اومده بودم بیرون که بیمه موقع حقوق زایمان گیر داد تو نیمه وقت بودی یعنی روزای کاریم کم شده بود

آره دقیقا. حالا نهایتا مرخصیام کم میشه دیگه و رییسم هم فعلا خیلی گیر نمیده. ولی الکی استرس می گیره آدم.
عالی بود. خب آدم باردار باشه نمیتونه هی زیاد بره سر کار دیگه. باید حق بدن.

[ بدون نام ] دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:01 ب.ظ

تازگیا میخونمت با مزه مینویسی مخصوصا که بعد هر جملت میگی خیلی حال داد. خیلی باحال.متولد چه ماهی هستی لاندا ؟

جالب بود. دقت نکردم که انقدر زیاد میگم.
من اردیبهشتی ام عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد