یه عصر اردیبهشتی

دیشب کلا یادم رفت فیلم عروسی ای هم هست. اصلا وقت نشد. 

بعد از کار با تاکسی برگشتم و بخشی از راه رو پیاده رفتم. آفتاب بود و گرم شده بود هوا. یه مسیری رو از تو پارک رد شدم و رفتم خونه حسابی گرمم بود. همه لباسا رو ریختم تو سبد لباس چرکا و همونجوری رفتم واسه خودم موز و توت فرنگی و شکلات درست کردم خوردم. کلی هم لذت بردم. بعد یه کم یوگای کششی تمرین کردم و کرانچ هم رفتم و بعد پریدم تو حمام. یه دوش دبش گرفتم. خیلی چسبید. من عادت دارم وقتی از حموم میام بیرون، یه ساعتی با حوله می گردم تو خونه. دوس ندارم زودی برم لباس بپوشم. اگه هوا خوب باشه هم موهامو سشوار نمی کشم و میذارم خودش خشک بشه. موهام لخته و بد حالت نمیشه. همونجوری با حوله نشستم و به مامان زنگ زدم. گفت خاله و عروساش رفتن خونه بتا دیدن نینی. دوس داشتم منم باشم  لعنت به دوری راه!  با همون حوله نشستم به خوندن کتاب "عامه پسند". زیاد باهاش حال نکردم ولی یه جوریه که آدم دوس داره بخونتش، شاید معماهای مزخرفش حل بشه. البته فکر کنم از اینا باشه که تهشم حل نمیشه و سرکاریه. خلاصه داشتم میخوندم که دیدم 20 مین مونده به اذان و سیگما هنوز نیومده. بهش زنگیدم و گفت یه کم دیرتر از اذان میاد. وقتی اذان گفت براش چای دم کردم و میز رو هم از قبلش چیده بودم. یه ربع بعد اومد و افطار کرد. سوپ هم گرم کردم و خودمم باهاش سوپ خوردم. یه کم هم سالاد ماکارونی خورد و دیگه جا نداشت. خیلی بده ساعت اذان. البته همین کم خوردنا باعث شده کلی لاغر شه همین چند روزه. من تا پارسال که روزه می گرفتم هیچ وقت لاغر نمیشدم 

زودی 11 شد ساعت و اصلا یاد فیلم عروسی هم نیفتادم. دیگه خوابیدیم.

صبح امروز هم با گیلی اومدم شرکت و دادم کارگر پارکینگ بشورتش. امروز نینی رو بردن  غربالگری. خدا کنه زردی نداشته باشه. یه کم پوستش و چشماش زرده. اسم واقعی نینی خیلی طول کشید که قطعی بشه. الانم نمیدونم که شده یا نه ولی من اینجا اسمشو میذارم "تِتا θ" که به تیلدا و بتا هم میاد.  عصری میرم ببینمش. سیگما هم افطاری مردونه دعوته و بهترین فرصته که تنهایی برم و برگردم. 

اردیبهشت هم تموم شد دیگه. خیلی خوب بود امسال. هواش عاااالی بود. حیف شد تموم شد...

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان ایلیا دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 02:03 ب.ظ

امیدوارم بهت خوش بگذره

مرسی عزیزم

سارا س دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 02:53 ب.ظ

فیلمو ندیدین
خیلی خاله مهربونی هستی من عاشق مهربونی شمام واینکه تو این شلوغیا و کمبود وقت ها همیشه برای عزیزانت وقت میذاری.من هنوزخاله نشدم ولی فکرمیکنم بهترین حس دنیاس

دید جالبی بود. تا حالا با این دید بهش نگاه نکرده بودم. همیشه حس می کنم خودم نیاز دارم که ببینمشون و واسشون وقت بذارم

فرناز دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 07:20 ب.ظ

اگه به تیلدا احساس بزرگتری بدین بهتره مثلا ازش کمک بخواین درباره نی نی البته واقعا محبت عملی میخواد یعنی بغل و بوس و توجه. وای لاندا منم تا قبل دنیا اومدن بچه ها همیشه یکساعت با حوله میچرخیدم و تلفنی حرف میزدم الان ۱۱ ساله یه حموم درست و حسابی و تنهایی نرفتم یه دوره ای که دوتایی رو پشت هم حموم میکردم یعنی حموم تموم میشد میگفتم دیگه کسی نیست بشورمش بعدشم باید تند تند لباس پوشید و لباس تن بچه ها کرد

آره این حس بزرگتریه خوبه واقعا. زیاد این کار رو می کنیم. ولی خب سخته به هر حال هندل کردنش.
جدی؟ بعد از بچه نمیشه با حوله گشت؟ میشه ها. من جلوی مامان بابام هم با حوله می گشتم. ولی خب این شستناشون هست. سخته بچه رو تنهایی حموم بردن و لباس تنش کردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد