فیلم عروسی رو گرفتیم بالاخره!

از وقتی رفتم دانشگاه تا وقتی که فارغ التحصیل بشم همش با مترو تردد می کردم. نزدیک خونه ماماینا ایستگاه مترو بود و هر جا میخواستم برم با مترو می رفتم. ولی الان، از وقتی ازدواج کردم و مترو نزدیک خونمون نیست (هست هنوز افتتاح نشده) و محل کارم که کلا هیچ ایستگاهی نزدیکش هم نیست، دیگه مترو سواری تعطیل شده. اون موقع ها فکر می کردم که چقدر خوبه که با ماشین تردد کنم این ور اون ور. ولی الان واقعا خسته ام از رانندگی تو ترافیکای شدید. همین شد که دیگه خیلی از روزا ماشین نیاوردم و اومدنی آویزون سیگما شدم و برگشتنی از شرکت با تاکسی رفتم. همه اینا رو گفتم که بگم چقدر مترو خوب بود. تو ترافیک نمی موندی، اگه جا گیرت میومد میشد کتاب بخونی و سردرد یا حالت تهوع نگیری، میشد با گوشی بازی کنی و حالت بد نشه (همه این اتفاقایی که تو ماشین واسم میفته) و یه ساعت واسه خودت باشی. تایم رسیدنت رو هم بدونی. ولی ماشین نه. اینا رو نداره. مثلا الان دلم میخواد که وقتی دارم میرم خونه، کتاب بخونم توی راه. کتاب پس از تو تموم شد و الانا دارم کتاب "عامه پسند" رو که دوستم بهم عیدی داد رو میخونم. لاغر و سبکه و خیلی خوبه واسه حمل و نقل. جون میداد واسه تو مترو خوندن. حیف شد که تو ماشین حالم بد میشه.

 خلاصه اینجوریا. 

ماه رمضون شده و تفریحات من ملغی شدن همگی. شنا و یوگا کنسل. فقط مونده تیراندازی که اونم یه ماهی میشه نرفتم. شاید باز تو ماه رمضون برم. امروز میخوام دیرتر برم خونه و توی خونه بشینم کتاب بخونم تا نزدیکای افطار. آخه سیگما دوباره کارش تو شرکت سنگین شده و دیر میاد. دم افطار میاد. همه چیز هم حاضره. هم سوپ داریم و هم شام.خونه هم تمیزتمیزه. اینه که با خیال راحت میتونم کتاب بخونم یا فیلم ببینم. 

راستی دیشب رفتم خونه بتا. تیلدا کلی خوشحال بود که خواهر دار شده و هی قربون صدقه ش می رفت. من اولش تیلدا رو تحویل گرفتم فقط. بعد مامان اومد نینی رو داد بغلم و از زبون اون گفت به منم نگاه کن. اونو بغل کردم و بعد حس کردم تیلدا باهام قهر شده. کادویی که خواهرش بهش داده بود رو آورده بود و داشت باهاش بازی می کرد و گفت نباید بهش دست بزنی. فکر کنم داشت باهام قهر می کرد. دیگه نینی رو تحویل دادم و با تیلدا بازی کردم. بتا بهش شیر داد و خوابوندش. بعد تیلدا رفت به مامانش گفت که میشه بغلم کنی؟ دلمون کباب شد براش. واسه بتا هم سخت بود بعد از جراحی بغلش کنه ولی یه ذره بغلش کرد. بعد هم تیلدا رفت بغل مامان و ادای شیر خوردن درمیاورد. منم رفتم تو تخت تیلدا خوابیدم و گفتم پس منم نی نی ام. خلاصه با این کارا حواسشو پرت کردیم و اوکی شد. شب داداشینا اومدن و یه جا تیلدا اومد تو اتاق و دید هم کاپا و هم نینی هر دو دارن شیر میخورن. فهمیدم ناراحت شد. رفت تو تختش خوابید و یه کم ناراحت بود. جالبه هیچی هم نمی گه از ناراحتیش. رفتم کنارش خوابیدم و باهاش کلی بازی کردم تا یادش بره. حالا ماجراها خواهیم داشت با اینا. خخخ. دیشب سیگما کلی نینی رو بغل کرد و به هیشکی هم نمیدادش. انقدر که نوزاد بغل کردن حس خوب به آدم میده. میخواستم بدزدم نینی رو. خخخ. 

آهان اینم بگم. بالاخره بعد از 1 سال و نه ماه فیلم عروسیمون رو دیروز تمام و کمال تحویل گرفتیم. آلبوم اسپرتمون هم مونده بود. یعنی قبلا یه ورژن بهمون داده بود ولی اونی نبود که میخواستیم و این دوباره گرفتنش 5 ماه طول کشید! خلاصه تموم شد. همشو گرفتیم. امشب بریم فیلم عروسی ببینیم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
سارا س یکشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:26 ب.ظ

ای جانم تیلدای عزیزم داره روزای سختی رو میگذرونه انشاالله زود عادت میکنه.
پس امشب فیلم میبینین چه خوب خوشبخت باشی عروس خانم

آره بچه. هیچی هم نمی گه.
ندیدیم. وقت نشد

مامان ایلیا دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 08:21 ق.ظ

منم دلم به حال تلیدا می سوزه کاملا درکش میکنم بچه اولی ها همیشه یه جورایی دل آدم و می سوزونن حواستون بیشتر به تیلدا جون باشه من دو تا پسر دارم تجربه کردم [::]ممنون که فونتو درس کردین

آخی چه جالب، نمیدونستم دو تا پسر دارین. امروز دوباره میرم خونه بتا. سعی می کنم کلی با تیلدا بازی کنم

الهه دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:27 ق.ظ

ای جااااااانم قدم لیلی اردیبهشتی مباررک باشه عزیزم.
امیدوارم همیشه شاد و سرزنده باشین.

ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد