دغدغه های قبل از عید

سه شنبه عصر رفتم خونه مامانینا. سیگما نیومد و خودم آخر شب برگشتم خونه و بازم دیر خوابیدم طبق معمول. 

چهارشنبه صبح هم سر کار و عصر با تاکسی برگشتم خونه و بسیار خسته بودم، یه ربع نیم ساعتی خوابیدم و بعدش سیگما اومد شام خوردیم و سریال شهرزاد، قسمت 6 رو دیدیم. آخ که چقدر هیجانی بود و چقدر غصه خوردیم بعدش. واسه اینکه بشوره ببره سریال گلشیفته رو دیدیم قسمت اول و باحال بود، بد نبود. بعدشم کلی گوشی بازی کردم و خیلی دیر خوابیدم.

پنج شنبه صبح قبل از 10 بیدار شدم و قرار بود 11.5 دوستم بیاد ازم کارت تخفیف لیزر بگیره. صبحونه خوردیم زود و ظرفای ماشین ظرفشویی رو خالی کردم و دور جدید ظرف چیدم. خیلی شلخته طوری بود خونه. هنوز از مهمونی ظرف های تمیز رو جمع نکرده بودم و رو میز نهار خوری بود! همه رو جمع کردم و گذاشتم تو کابینتا، یه دور لباس ریختم تو ماشین و آشپزخونه رو دسته گل کردم و کابینتا رو دستمال کشیدم. هر چی ریخت و پاش بود رو جمع کردم و بدیو بدیو رفتم حموم و چنتا لباس هم با دست شستم و زود اومدم بیرون که دوستم بیاد. دیگه وقت نکردم خشک بشم، دوستم اومد با حوله بودم. خخخ. البته تو نیومد. دم در کارت رو گرفت و رفت و کلی هم تخفیف گرفته بود با این کارته. بعدش قرار بود سیگما بره سر کار که گفت بیا بریم واست میخوام کادوی روز زن بگیرم، بیا که نظر خودتم باشه. (قبلا عادت داشت سورپرایزی برام طلا بگیره، ولی من دوس داشتم خودمم باشم، واسه همین چند بار یواشکی گفته بودم که میخوام باشم ) این بود که با خودم رفتیم. اول قرار بود انگشتر بگیریم که یهو یه نیم ست دیدم و عاشقش شدیم. یه کم دیگه گشتیم و بعد برگشتیم نیم سته رو خریدیم. شامل یه آویز، گوشواره و یه انگشتر رزگلد. یه انگشتر رزگلد دیگه هم گرفتیم. دیگه اینا شد سه تا هدیه م، روز زن و عیدی و کادوی تولدم. ولی نفهمیدیم چجوری تقسیم بندیش کنیم. خخخ. همه کادوها پیش پیش گرفته شد و بعد رفتیم خونه نهار خوردیم و دیگه دیدیم دیره که سیگما بره سر کار. من حاضر شدم که برم دوره و سیگما خوابید که عصر بره به بقیه کاراش برسه. منم موهامو اول اتو کشیدم و بعد یه طرفه بافتم و پیرهن صورتی باربی طوریم رو پوشیدم با کفش تخت صورتی و رفتم خونه خاله اینا، دوره. وسط راه به مامان زنگ زدم که گفت دیرتر میرسن و واسه همین من زودتر رفتم مغازه پسرخاله که بدم گلس گوشیم رو عوض کنه و یه قاب هم خریدم. 200 تومن هم کارت کشیدم که پول نقد بهم بده واسه صندوق دوره. بعد که رفتم خونه خاله مامانینا هم دم در بودن ولی بقیه همه دیر اومدن. زندایی هم از طرف دوستش کلی لباس از آمریکا آورده بود که واسش بفروشه. خوب شد یادم اومد، برم پولشو کارت به کارت کنم. خب! کردم! خخخ. از مزایای روزانه نویسی. من یه بلوز اچ اند ام خوشگل از این یقه قایقیا خریدم ازش. بعد هم آش خوردیم و کلی زنونه گپ زدیم و رفتیم خونه ماماینا. تیلدا با من اومد و مامان با بتا رفت. تو راه کلی آهنگ شاد گذاشتم واسه تیلدا و باهاش میخوندیم. دوباره هوس بستنی کرد بچه و زنگیدم به سیگما که حالا که داره با مترو میاد، سر راهش بستنی هم بخره. اون زودتر از ما رسیده بود پیش بابا. ما هم رفتیم و بعد داداشینا اومدن که سه هفته بود کاپا رو ندیده بودم و شدیدا دل تنگش بودم. بعدشم داماد اومد با کلی شیرینی هیجان انگیز. کادوی روز مادر واسه مامان سرویس قابلمه سفارش داده بودم دیجی کالا چارشنبه برده بود خونه. بتا هم اتوپرس گرفته بود واسه مامی. اونا رو باز کردیم و اتو رو سرهم کردیم. شام خوردیم و من گوشی مامان رو درست کردم که کلی وقتم رو گرفت. آخر شب هم بردیم داداشینا رو رسوندیم. سیگما خوابش میومد و من رانندگی کردم. اصلنم نخوابید تو راه. چارچشمی بیرونو نگاه می کرد که از رانندگی من ایراد بگیره  آخرشم دید هیچی گیر نیاورده، گفت چرا دنده رو زود عوض می کنی؟ یه چیز چرتی که اصلا اونجوری نبود و یه چیز دیگه میگفت. بهش گفتم دفعه دیگه خوابت ببره تو دره هم بریم من نمیشینم پشت فرمون، چون هی میخوای ایراد بگیری  البته بعدش خودش اذعان داشت که ایراد چرت گرفته  خلاصه رفتیم خونه و بیهوش شد و من گوشی بازی کردم و دیرتر خوابیدم.

جمعه 18 ام، خیلی خوابم میومد و تا 12 خوابیدم. بعدشم یادم نیس سر چی قهر کردم یه کم. حوصله نداشتم اصلا. هنوز خوابم میومد. دوباره ساعت 2-3 خوابیدم! عصر ساعت 5 بیدار شدم و دیگه شارژ بودم و آشتی کردم. یه دوش دبش هم گرفتم و حاضر شدم رفتیم خرید مانتو. ولی هیچ مانتوی خوبی ندیدم. کمرمون هم درد گرفت و دست از پا درازتر برگشتیم. کادوی مامان سیگما رو برداشتیم و رفتیم خونه سیگماینا. دیدن مامانبزرگش هم رفتیم و کادوشون رو با بقیه شریک شده بودیم و قبلا داده بودن. بعدشم خونه خودشون و نینی بازی و شام و شستن ظرفا و یه کم با مادرشوهر گپیدیم و عکسای دوستاشو نشون داد و بعدشم با دامادشون تقسیم کار کردیم و کارای این هفته رو به هم نشون دادیم و اینا. دیگه 11 بلند شدیم و رفتیم خونه. تا بخوابیم شد 12.5 و من اصلا خوابم نمیبرد. شدیدا گرمم بود. خیلی بد خوابیدم.

شنبه 19 ام، صبح با سیگما رفتم سر کار و دیدم جام سرده (میزم روبروی پنجره س و وقتی زیاد باد میاد سردم میشه)، یه میز خالی موقت پیدا کردم کوچ کردم اونجا. باصفاست، کنارش پر از گله. حالا عکسشو میذارم اینستا. خلاصه عصری میخواستم با دوستم برم خرید که گفت تو برو من میام پیشت بعدا. من رفتم ونک دنبال مانتو. 300 تا پاساژ و مغازه رو گشتم و وقتی خیلی ناامید شده بودم، اون مانتویی که میخواستم رو تو مغازه آخر پیدا کردم. خیلی هم چیز ساده ای میخواستما، ولی نبود. خلاصه یافتمش. حالا میخوام روش گل بدوزم، شیتان پیتانش کنم. بسی شاد شدم از خریدش. چون دیگه لازم نبود شب بازم بریم خرید. از دستفروش میدون ونک یه سینی خوشگل هم خریدم و رفتم خونه. گشتم دنبال شلوار و شالم که با این مانتو ست می شد و وقتی با کیف و کفش پوشیدم، سیگما در رو باز کرد و اومد تو. بسی حال کرد با مانتوم. البته عکسشو براش فرستاده بودم و ازش اوکی گرفته بودم قبل از خرید، ولی گفت اینجوریش قشنگ تره. خلاصه بسی حال کردیم و شام آوردم خوردیم و آنام رو دیدیم و 10 رفتیم تو تخت ولی من بازم کلی دیرتر خوابم برد. به هم ریخته شده مدل خوابم 

یکشنبه 20 ام، صبح با ماشین سیگما رفتم سر یوگا و بعدشم شرکت. یوگا کلی خوب بود. صبح اصلا دلم نمیخواست برم چون هفته قبل آسیب دیده بودم و موقع هداستندینگ هم همش میفتادم. ولی این هفته عالی بود. واسه اولین بار اون بخش هداستندینگ رو خوب انجام دادم تنهایی و کلی تشویقم کرد. شارژ شدم اصلا. بعد هم که شرکت سرم شلوغ بود اساسی و جلسه داشتم با رییس. عصر هم میخواستیم با ساحل بریم استخر! همش ددر دودور. رفتیم استخری که شرکت واسمون رزرو کرده بود. مربی هم داشت و بهش گفتم بیا کرال من رو درست کن. اونم کلی ایراد گرفت و کلی تمرین خفن داد واسه قوی کردن دست و پام. مردم یعنی. باید ایستاده تو عمیق، فقط با دست، عرض استخر رو میرفتم و میومدم. نابود شد بازوم یعنی. خیلی سخت بود. ولی حال داد. بعدشم جکوزی و سونا و اینا، حال کردیم اساسی. البته بعدش تو یه ترافیک 1 ساعته موندم و پوکیدم تا برسم خونه. ولی بالاخره رسیدم و خدا رو شکر که از مهمونی قرمه سبزی داشتیم هنوز و خوردیم و بسی هم حال داد. نصف قسمت 2 گلشیفته رو دیدیم تا آنام شروع شد و بعد آنام دیدیم و رفتیم تو تخت. این بار زودتر خوابم برد.

دوشنبه 21 اسفند، صبح خارجیامون اومده بودن ایران و یه کم راهنماییشون کردیم و باهاشون رفتیم اون یکی ساختمون جلسه. واسه نهار برگشتم شرکت و کار و کار و کار، تا عصر که رفتم تیراندازی. استاده خیلی باحاله. منو یادش بود قشنگ. بهم گفت از وسطای امروز دیگه تفنگ رو از رو سکو برمیداریم و میذاریم رو پایه. اینجوری نشونه گیری دقیق سخت تر میشه چون پایه هی میلرزه. خلاصه گذاشتیم رو پایه و بازم خوب زدم. همش تو قسمت سیاه سیبل بود و این نسبت به بقیه خوب بود. حال کردم. گفت دو سه جلسه دیگه، کلا دیگه باید تفنگ رو بگیری دستت و کلی هم ازم تعریف کرد و حال کردم. بعد دیگه عجله داشتم که برم خونه مامانینا ولی ساحل هی طولش می داد. خلاصه دیگه رفتم و ساعت 7:15 رسیدم. بتا و داماد داشتن میرفتن بیرون و من کلی با تیلدا بازی کردم. بعد دیگه همه اومدن. سیگما هم اومد و شام خوردیم و فیلم دیدیم و کلی گپ زدیم و بعد یه ماشینه رفتیم خونه لالا.

سه شنبه 22 اسفند، صبح دیرتر رفتم سر کار و یوگا هم نرفتم. سیگما منو رسوند و تو ماشین اومد کتش رو دربیاره که شونه ش گرفت شدیدا در حدی که زد کنار یه کم و ماساژ داد. بعد هم شروع کرد به غرغر کردن! خدا رو شکر نزدیکای شرکت بودیم و من زود پیاده شدم و بقیه روز رو باهاش قهر بودم  روز شلوغ و گندی هم بود. مثلا چارشنبه سوری بود! زود هم تعطیلمون نکردن و من دو ساعت مرخصی گرفتم و صبح هم که دیر رفته بودم، هیچی دیگه همه مرخصیام اینجوری داره میره! 3.5 از شرکت زدم بیرون و انقدر شلوغ بود همه جا که نگو. تاکسی گیر نمیومد و وقتی هم اومد کلی تو راه بودم و اعصابم خط خطی شد قشنگ. 5 رسیدم خونه و خسته بودم و رفتم بخوابم که بچه بالایی سر و صدا کرد و بعدم سیگما هم زود اومد و کلا نشد بخوابم و بداخلاق تر شدم. رفتم حموم و وقتی برگشتم بهتر شدم. حاضر شدم و خواهر سیگما اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامانشینا. معمولا خاله هاش میان اونجا و ترقه بازی و اینا میکنیم، ولی این دفعه هیچ کار نکردیم. رفتیم خونه مامانبزرگش و خاله دومیشم نیومده بود و فقط شام خوردیم و سریال دیدیم. حتی یه بالون آرزو هم نفرستادیم هوا. خیلی مسخره بود. شب هم دامادشون رسوندمون و خوابیدیم زود.

چهارشنبه 23 اسفند، که امروز باشه، صبح جلسه داشتم یه جای دیگه و اول رفتم اونجا و نزدیک ظهر برگشتم شرکت. کارت ورزشیمون آماده شده بود بالاخره و بسی حال کردم. شدیدا خسته ام، دوس دارم یه کم استراحت کنم. امشبم نمیشه. باید زودی برم خونه و پمادمالی کنم برم لیزر. شب هم یه سامونی به وسایل بدم که فردا از صبح کارگر داریم. بعدشم باید برم آرایشگاه واسه هایلایت موهام (واسه اولین بار میخوام هایلایت کنم، دعا کنید خوب بشه) و بعدشم برم به خونه تکونی برسم 

دغدغه های قبل از عید خیلی قشنگن، به شرطی که آدم سر کار نره صبح تا شب 

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا س پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام لاندای عزیز خسته نباشی ماشالا بهت خداحفظت کنه.هایلایتت حتماعالی میشه چهارشنبه سوری هم باتاخیر مبارک عزیزم

ممنونم عزیزم. چارشنبه سوری شما هم مبارک. عید هم پیشاپیش مبارک.
هایلایتموخیلی دوس دارم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد