دورهمی

شنبه بخشی از مسیر رو پیاده رفتم سمت آزمایشگاه. حالا واسه سیگما نهار از شرکت گرفته بودم و هلک هلک با خودم داشتم میبردمش. ولی خیلی حواسم به راه رفتنم بود که هم تند راه برم و هم کیف و غذا باعث نشه به دست و گردنم فشار بیاد. رفتم آزمایشگاه نیلو و نمونه رو دادم و کلی هم سلفیدم. حدود 400 تومن شد آزمایشم. بعد باز پیاده رفتم تا سر مطهری و بعد تاکسی و بازم یه کم دیگه پیاده روی. بیش از 1 ساعت تند راه رفتم. 7.5 رسیدم خونه جنازه بودم. یه دوش بدون شستن سر گرفتم و یه کم مرتب کاری کردم و سیگما گفت که دیر میاد. گفت 9.5 میام. 9:15 دیگه دیدم خیلی حوصله م سر رفته، رفتم تو تخت که یه کم بخوابم تا سیگما بیاد و بیدار شم و تا 11 اینا بیدار باشم. ولی یهو نصف شب بیدار شدم دیدم سیگما کنارم خوابه. خخخ. اصلا نفهمیده بودم. دیگه بلند نشدیم. همونو ادامه دادیم به خواب.

یکشنبه صبح 6.5 همچین سرحال بیدار شدم که. بدیو بدیو آماده شدم و رفتم یوگا. خیلی دوس دارم کلاس یوگا رو. یوگامت هامون هم تازه رسیده بود (شنبه دیجی کالا آورده بودش برامون بالاخره) و دیگه با کلی ذوق رفتیم ورزش. یه سری از حرکتا که واسه بقیه سخته رو خوب انجام میدم. میخوام حسابی نرم کنم عضلاتم رو. بعد هم که تا عصر کار داشتیم شدید. عصری با دو تا از همکارا رفتیم پیاده روی و سیگما بازم کار داشت و شب قرار بود دیر بیاد. این بود که با همکارا رفتیم کافی شاپ و ساندویچای کوچیک هیجان انگیز خوردیم. هر چی پیاده روی کرده بودیم پرید ) تا برم خونه ساعت شد 8.5! سیگما هم 10 اومد و کلی حرفیدیم. تا 12 خوابم نبرد ولی، از بس همسایه سر و صدا می کرد!

دوشنبه چی؟ عصری تاختم سمت خونه ماماینا. کلی با تیلدا بازی کردم و بعدش رفت آرایشگاه موهاشو کوتاه کنه. کلی وقت شد که با مامی و بتا بحرفیم. شب هم سیگما زودتر اومد و بالاخره بعد از 4 روز که روی هم رفته 2 ساعت هم ندیده بودمش، کلی دیدمش ) تیلدا از آرایشگاه اومد و کلی موهاش خوشگل شده بود. 

سه شنبه هم صبح یوگا داشتم و کلی رفرش شدم. بعد کارم خیلی شدید بود و تا عصر اصلا فرصت نکردم کار دیگه ای بکنم. عصری با دوستام قرار داشتیم پارک آب و آتش. 10 دقیقه زودتر کار رو پیچوندم و رفتم پارک. کافه ویونا پلاس. 9 نفر بودیم. من برانی و بستنی سفارش دادم و دور هم کلی حرف زدیم و لذت بردیم. برگشتنی دو تا از بچه ها اومدن تو ماشین من و با هم برگشتیم. ترافیک بسیار شدیدی بود. مردیم تا برسیم ولی اینکه بودن خوب بود. حرف میزدیم با هم. دو تا شونم پزشکن و من مشکل معده م رو کاملا واسشون توضیح دادم و اونا هم گفتن از استرسه. استرس خاصی ندارم سر کار و اینا. بیشتر مشکلم زمانبندیه. من آدمی ام که خیلی زمان برام مهمه. دقیقه به دقیقه باید درست جلو برم. بعد این داستان ترافیک و جاپارک اینا باعث میشه بیشتر استرس داشته باشم و بد جوری میشه. ورم معده گرفتم الان دیگه. باید درمانش کنم وگرنه خیلی خطرناک میتونه بشه. خلاصه اونا رو رسوندم و 8.5 رسیدم خونه. سیگما ساعت 9.5 اومد. جدیدا دیر میاد همش از بس کار داره. دیگه یه پلو سفید درست کردم و با گوشت چرخ کرده آماده که تو فریزر داشتم دادم خورد و واسه نهار امروز خودم هم آوردم. واسه نهار سیگما سبزی پلو ماهی از شرکت گرفته بودم. دیگه کلی با هم حرفیدیم و دیر خوابیدم. 12 :پی

چهارشنبه، صبح دیرتر بیدار شدم و سیگما هم بیدار شد و بهش گفتم منو برسونه :پی واسه لذت بخش کردن روزایی که با هم میایم، پچ و پچ و شیر کاکائو میگیریم و تو ترافیک میخوریم. حال میده بسی. حالا که ماشین ندارم عصری پیاده روی می کنم کلی تو راه خونه. شب هم که خونه سیگماینا مهمونیم. این 4شنبه واقعا 4شنبه خوشگله س

نظرات 1 + ارسال نظر
ماهی چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام لاندای عزیز
خیلی خوبه که یوگا می ری... من 6 سال یوگا کردم فوق العاده است و خیلی روی زندگی، بدن و روحیه فرد تاثیرگذاره... دو ساله به دلیل دوری راه، نمی تونم موسسه قبلی برم... می خواستم بدونم شما کجا می ری یوگا؟ من آیینگر پل رومی می رفتم که خیلی راضی بودم ولی ترافیکش بیچاره کننده است دنبال یه جای نزدیکتر هستم. محل کارم ونکه..

سلام عزیزم، چه خوب که 6 سال میرفتی. خیلی همت میخواد.
اوه اینجایی که من میرم خیلی دوره از شما. غرب تهرانه :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد