مهمونی پنجم + ولنتاین

این هفته رو خیلی دوس داشتم. یهویی افتادم تو یه سری کارا که کلی لذت داشت برام. البته یه روزش اصلا خوب نبود. میخواستیم ماشین ثبت نام کنیم و سیگما سر کار نرفت و خودمونو به کشتن دادیم تا نتی ثبت نام کنیم ولی نشد که نشد و تموم شد و ما کلی غصه خوردیم. دربی هم که پرسپولیس باخت و روحیه مون نابود شد. از اونور هم مامان قلب درد گرفته بود و رفته بود دکتر و دکتر براش اسکن نوشته بود و نگران بودم. البته که شکر خدا مساله حادی نبود و اون حل شد. ولی چون ماده رادیواکتیو تزریق شده بود بهش، باید 24 ساعت از بچه های زیر 10 سال دوری می کرد و نمی تونست تیلدا رو نگه داره. این شد که به بتا گفتم که تیلدا رو بیاره پیش من. خب خونه ما خیلی دوره ازشون و سخته، ولی دیگه واسه یه روز آوردش. کل روز من و تیلدام تو خونه تنها بودیم. تصمیم گرفتم که شام مامانشینا رو نگه دارم و بگم مامان و بابا هم بیان (24 ساعت مامان تموم میشد). این بود که گفتم سیگما قبل سر کار، هویج و قارچ بگیره و بعد بره. وقتی رفت واسه تیلدا کارتون گذاشتم و خودم مشغول درست کردن سوپ شیر و قارچ پرطرفدارم شدم و بعدش هم قرمه سبزی بار گذاشتم. این وسط کنار تیلدا هم میومدم و بهش خوراکی میدادم کلی. ظهر هم که خانوم همیشه 3 ساعت میخوابه نیم ساعت بیشتر نخوابید و سرویسم کرد دیگه عصری مامانش اومد و با هم عصرونه خوردیم و باباش هم اومد و سیگما هم رفت مترو دنبال مامان و بابا و همگی اومدن خونمون. کباب هم از بیرون سفارش دادیم و برنج هم درست کردم با کرم کارامل قلبی و ماست رو هم قلبی تزیین کردم و تم ولنتاین دادم به سفره. شب ولنتاین بود آخه. دیگه همه کلی از غذاها خوششون اومد. بتا و داماد فقط یه بار دستپختمو خورده بودن همون ماه اول که زیاد هم تعریفی نبود. ولی این بار بسی سورپرایز شدن از سوپ و قرمه سبزی و کلی تعریف و تمجید کردن. دیگه حسابی رو ابرا بودم.

ولی خب کارای یهویی این هفته باعث شده بود که به هیچ کاریم واسه ولنتاین نرسم. کلی برنامه داشتم ولی وقت نداشتم. سه شنبه به سیگما گفتم که ماشینو بذاره واسه من و رفتم دنبال خریدام. اول از همه یه عالمه گلبرگ مصنوعی گل رز خریده بودم تو خریدای جهیزیه واسه تزیین تخت که نگه داشته بودم واسه ولنتاین. اون روز صبح گلا رو ریختم رو تخت و دیدم خیلی خشک و خالیه. نمد قرمز داشتم و نشستم قلب های سایز مختلف بریدم و گذاشتم کنار گلبرگا رو تخت، بازم خالی بود. یاد شمعدونام افتادم که خونمون بود. تو این فاصله تو قالب قلبیم پاناکوتا هم درست کردم و بعد شال و کلاه کردم و رفتم خرید. اول رفتم یه گل فروشی تا واسه سیگما گلدون بگیرم. چند وقت پیش گفته بود که جاش تو محل کار عوض شده و رفته جلوی پنجره و حالا دوس داره یه گلدون بذاره رو میزش. یه کاکتوس که بالاش قرمز بود انتخاب کردم و یه گلدون قرمز هم براش گرفتم. بعدش رفتم از مغازه محبوبش براش پاپیون قرمز بگیرم که نداشت و زرشکی گرفتم و خود پاپیونه دکمه سردست ست هم داشت و بسی لذت بردم. گرفتم و رفتم خونه ماماینا. سر راه دوتا بادکنک قلبی هم براش گرفتم. رفتم خونه ماماینا و جاشمعیام و کلی مخزن ولنتاینی که داشتم رو بررسی کردم و کلی جعبه و روبان که کنار گذاشته بودم رو برداشتم و گذاشتم کنار. عصر قرار بود بریم دیدن نوه خاله. خاله هم دیگه مامانبزرگ شد. رفتیم و من هی دوس داشتم زودتر برم خونه که به تزییناتم  برسم. اول قرار بود سیگما بره بدنسازی و دیر بیاد، ولی گفت کمرم درد می کنه و زود میرم خونه. شانس من! منم زودتر از خونه خاله راه افتادم اما 2 ساعت تمام تو ترافیک موندم و در نتیجه سیگما 2 مین قبل من رسید خونه! دیگه نتونستم برم براش شکلات اینا بخرم. شانس آوردم شکمو خان رفته بود سراغ یخچال تا ببینه کیک درست کردم یا نه و در اتاق خواب رو باز نکرده بود. بهش گفتم بره تو اتاق کار تا من بیام تو خونه. دوییدم رفتم تو اتاق خواب و وسایل رو گذاشتم و تازه اومدم باهاش سلام علیک کردم. بعد تلفن رو دادم دستش تا بزنگه چندجا و حواسش پرت شه که من به تزییناتم برسم. شمعا رو چیدم و روشن کردم و دسر رو هم بردم تو اتاق که از قالب درنیومد و ضایع شدم! خلاصه اتاق که آماده شد، صداش کردم. انقدر ذوق کرد کهههه. اصلا باورش نمیشد به این همه کار رسیده باشم. خودش فرصت نکرده بود کاری کنه و عذرخواهی کرد. منم گفتم اشکال نداره، سپندارمذگان مال تو کادوهاش رو بهش دادم و بی نهایت خوشش اومد ازشون. پیشنهاد داد که شام بریم بیرون. رفتیم و همه جا شلوغ بود. رستوران ژوانی رو انتخاب کردیم که گفت 1ساعت و 20 مین دیگه نوبتتون میشه. ما هم رفتیم یه دور زدیم و آلبوم حامد همایون خریدیم و فیلم ساکن طبقه وسط شهاب حسینی عزیز و بعد هم داروخانه و پیدا کردن قرص کمیابم و بالاخره وقتی برگشتیم ژوانی، نوبتمون شد. طبق معمول یه پاستا تورینوی عشق که سفارش دادیم. این بار پیتزا پپرونیش رو هم امتحان کردیم که عالی بود. بعدش هم رفتیم خونه و پاناکوتای عزیزتر از جان رو نوش جان کردیم و بدین ترتیبشب عشقمون تموم شد. من بینهایت راضی بودم از کارایی که کرده بودم. خودم خیلییییییی ذوق کرده بودم و بهم خوش گذشته بود.

فرداش هم که دیروز باشه، صبح مادر شوهر گرام زنگید که هستی خونه، میخوایم خریدایی که قرار بود بابای سیگما برامون بکنه رو بیاریم بهت بدیم. (ما چون هنوز گوشت و مرغ و ماهی بلد نیستیم بخریم، زحمتشو میدیم به بابای سیگما. البته باهاشون حساب می کنیم) منم بدیو بدیو خونه رو مرتب کردم و میوه و چای دم کردم که بیان بالا. ولی گاما اومد دم در داد و رفت، بچه ش خونه بود و نمی تونستن بیان بالا :( ضایع شد تلاشام. بعدش شال و کلاه کردم رفتم مغازه سر کوچه که افتتاحیه ش بود. افق کوروش باز شده و غلغله بود. خیلی واسمون خوب میشه سر کوچمون کوروش باشه. یه کم خرید کردم و اومدم خونه لباسا رو ریختم تو ماشین و سیگما پی ام داد که عصر میخواد بره بدنسازی. منم که در شرف پوکیدن بودم تو خونه، به ذهنم رسید تا خونه مرتبه و میوه و شیرینی آماده داریم، زنگ بزنم به مهتاب بگم بیاد پیشم. مهتاب دو روز قبل عروسی ما رفته بود ایتالیا و الان برگشته بود. بعد چیدن جهیزیه اومده بود خونمون رو دیده بود، ولی خب عروسی که نبود. این بار اومد و برام کادو یه ظرف ناز آورد و کلی با هم گپ زدیم و واسم تعریف کرد از ایتالیا. اصلا دوس نداشتم جاش باشم. ملت با ذوق هم که واسم از زندگی تو کشورای خارجی تعریف می کنن باز دلم نمیخواد از ایران برم! هر کی یه جور منگله دیگه خلاصه مهتاب هم باباش منتظرش بود پایین و زود رفت. منم نشستم کتابی که داشتم میخوندم رو تموم کردم. بلندی های بادگیر. خوب بود ولی عاشقش نشدم. دیگه تقریبا کارایی که میخواستم تو استراحت بکنم رو انجام دادم. وقتشه یه لیست درست کنم از کارایی که این مدت کردم و ببینم چطور گذروندم زندگیم رو این چند وقت

نظرات 2 + ارسال نظر
فرناز شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 08:03 ب.ظ

وای چه دختر فعالی چقدر کار کردی تو یه روز
منم اصلا دلم نمیخواد خارج زندگی کنم
راستی من همیشه فکرمیکنم اگه شمع رو تخت روشن کنم خونه آتیش میگیره

آره واقعا الان فکرشو می کنم میبینم خیلی سخت بوده :))
شمع آخه باید مواظب باشی، شمعدونیای من شیشه ای گرده، احتمال برگشتنش خیلی کم بود.

آبگینه دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 11:00 ق.ظ http://abginehman.blogfa.com

من همش فک میکردم تو فیلما رو تخت شمع روشن میکنن
خوشم اومد. ولنتاین تون مبارک باشه


ما هم از فیلما و عکسا یاد گرفتیم. ولی جدی خیلی به جاشمعی ها بستگی داره. مال من گرد بودن با کف صاف و اصلا احتمال برگشتنش نبود. ضمن اینکه کلا 5 مین روشن بود.
ممنون. همچنین واسه شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد