شب زنده داری به یاد دوران مجردی

امشب موندم خونه مامانینا. الان ساعت 1.5 شبه و من دارم از تو اتاق خودم، پای کامپیوترم پست میذارم. بی نهایت دلم تنگ شده بود واسه این موقعیت. اینکه شب تو اتاق خودم باشم، هی بین تخت و میزم جولون بدم و تا نصف شب برق رو خاموش نکنم و هر کاری دوس دارم بکنم. عذاب وجدان نگیرم از بازی کردن با گوشی و وقت نذاشتن واسه همسر و نامرتب بودن خونه و ..... بی دغدغه بشینم پای علافی و لذت ببرم از شرایط. وسطش تلفنی هم با سیگما حرف بزنم و دلتنگیم رو جبران کنم.

به سیگما گفتم دوستاشو ببره خونه. خخخ. اولین باریه که بچه ها میان خونمون. خونه کمی ریخت و پاش هم بود و سیگما سه سوته همه چیزو ریخته تو یه اتاق و در رو بسته گویا. خخخ. تازه به جز سیب میوه دیگه ای هم نداشتیم. باز خوبه یه چیپس و ماستی خریده براشون. امیدوارم نصف شبی خیلی گرسنه شون نشه

(دوستاشو میشناسم و دوستم باهاشون. واسه همین مشکلی نداشتم با رفتنشون به خونه م. فقط بهش گفتم دوستات تو خونه سیگار نکشن چون خونه روشنم دودی میشه. خخخ.)

دلم تنگ شده واسه دوران مجردی. انقدر تنگ که حتی همین الان که دارم حسش می کنم بازم تنگه و برطرف نمیشه این خواستنه. هیییی. قدر روزاتون رو بدونین. تو هر حالتی که هستین، چه بعدا خوب تر بشه چه بدتر، دلتون تنگ میشه واسه الان...

مثل من که بجز دوران مجردی، دلم واسه این 5 ماه علافی اول ازدواج هم تنگ شده از همین الان....

من خیلی سخت با تغییرات کنار میام. حق داشتم نتونستم مهاجرت رو بپذیرم، قطعا روانی میشدم....


نظرات 4 + ارسال نظر
غزال دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 08:26 ق.ظ

یه وقتایی همچین موقعیت هایی خیلی کیف میده اما خوب مطمئنا طاقت طولانی شدنش رو نداریم و احتمالا تو هم نداری. در حد همین یکی دو شب بسه
امیدوارم کار دلخواهت رو پیدا کنی. منم کلی دلم برای اون 6 ماه تو خونه بودن تنگ شده البته این سرکار رفتن رو هم دوست دارم اما این سرشلوغی این روزا خیلی زیاد شده

آره همون واسه یه شب خوبه. اونم وقتی که تا آخر شب سیگما پیشم بود و بعدش رفت.
آخی آره دیگه تو حسابی سرت شلوغ شده. امیدوارم کارمو دوس داشته باشم که زیاد دلم نسوزه

آبگینه دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 08:39 ب.ظ http://abginehman.blogfa.com

برگشتن به دوران مجردی و خونه پدری در حده یه روز و یه شب کافیه
جالبه بین کامپیوتر و تخت و ... یاده مجردیه خودم افتادم

آره واقعا یه شب کافی بود. عصر روز بعدی دلم پر میکشید واسه خونه خودم. تو لونای آرامش بیشتری دارم، سکوت بیشتری هست. ولی خب اونجا هم خوبه

نسرین سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 12:37 ق.ظ http://zendegiema2.blogsky.com/

شده منم بعضی وقتا از شرایطم ناراضی باشم ولی بعد چند سال هوس اون روزارو داشته باشم.آدمیزاد همینه
راستی آدرس وبلاگم عوض شده.خواستی سر بزن.این وب قبلیم بود
http://eshghamfaramarz.persianblog.ir/

البته من اون موقع هم خیلی ناراضی نبودم، ولی چون طولانی شده بود، خیلی دوس داشتم با سیگما بریم سر خونه زندگیمون. الان جفتشو دوس دارم واقعا.
بله بله حتما. تولدت هم مبارک

شی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 10:16 ق.ظ

چه کاره بامزه ای کردی...اتفاقا هرازگاهی اینکه ازاین تنوعا تو زندگی باشه جالبه...بعدم ایشالله زودی کار خوووووب پیدا کنی حتما

آره واقعا این مدل تنوعا واقعا خوبه
ممنونم. دعا کنین لطفا :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد