مهمون دعوت کردیم + فیلم

لاغر شدن سخته، خسته شدم هوا هم آلوده شده و بهونه گیر آوردم واسه پیاده روی نرفتن بعد خب نمیشه که آدم هم دلش بخواد هی آشپزی کنه، هم لاغر شه که. میشه؟

در یک اقدام نمادین، پریدم گوشی رو برداشتم و با دوستامون یه گروه تلگرام ساختم که دعوتشون کنم مهمونی. بهشون گفتم جمعه بعدی شام بیان خونمون (پریسا، الهام و شوهرش حامد، سحر و شوهرش حسام و آرش)، اگه همشون بیان میشیم 8 نفر و دقیقا رو میز نهار خوری جا میشیم. خخخ. اولین مهمونای رسمیمون هم میشن. بعد گفتن که این جمعه کار دارن و از الان واسه جمعه بعدی رزروشون کردم. مهمون شکار کردم بالاخره. هیچی هم که بلد نیستم بپزم. فعلا یه منوی ساده بستم. جوجه کباب که سیگما درست کنه. منم پلو سفید و پاستا و سوپ و سالاد و ژله درست کنم واسه شام و احتمالا یه شیرینی یا دسر هم درست کنم واسه بعد از شام. همیناشم اگر بتونم حالا. از هر کدوم یه بار درست کردم تا حالا ضمن اینکه باید خونه رو مرتب کنیم و کلا مهمونداری اینجوری نکردم تا حالا. یادم باشه روتختی رو هم عوض کنم و اون خوشگله رو بندازم. خخخ.

نگفتم راستی؟ این هفته نشد بریم کیش. هتلی که میخواستیم پر شد. از شما چه پنهون که زیادم ناراحت نشدم، چون دوره خونه دوستم و یه مهمونی پاگشا این هفته داشتیم که اگر میرفتیم کیش، دوره رو از دست می دادم و پاگشا هم میفتاد کلی عقب. دیگه این شد که الان اینجام. رژیمه هم فایده چندانی نداره انگار. این هفته هم که پر از مهمونی. فکر نکنم بشه وزن کم کرد

تازه اگر بشه، جمعه این هفته، مامان و بابا رو دعوت کنم خونمون که لااقل یه کم دیگه مهمونداری یاد بگیرم. خخخ

امروز خونه ماماینا ام. برم هولاهوپ دوست داشتنیمو بردارم و نیم ساعت ورزش کنم باهاش. اندازه یه ساعت پیاده روی کالری بسوزونم باهاش. ناامید نشم، باشد که جواب بگیرم

یه چیز دیگه هم بگم و برم. شماها که یادتونه من اصلا و ابدا فیلم نمیدیدم دیگه؟ حالا با سیگما شروع کردیم به فیلم دیدن. اینا رو دیدیم با هم:

1) فوکِس

2) نوت بوک

3)امریکن بیوتی

4) کاپیتان آمریکا 3

5) اونجرز

6) آیرون من 1

7)آیرون من 2

8) آیرون من 3

و خب بعد از اینا فهمیدیم که چه ژانری دوس داریم. معلومه دیگه؟ اکشن و تخیلی و هیجانی. بسیار با این تایپ حال کردیم. همش میشینیم اینا رو میبینیم و خب وقت نمی کنیم عکسای عروسیمون رو انتخاب کنیم دقیقا هفته بعد از عروسی عکسا رو گرفتیم. ولی انتخاب نمی کنیم همش


نظرات 6 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 22 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 04:31 ب.ظ

غزال شنبه 22 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:40 ب.ظ http://mygoldendays.persianblog.ir

امتحان میکنیم

غزال شنبه 22 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:44 ب.ظ http://mygoldendays.persianblog.ir

یعنی واقعا که. این همه نوشتم گفت کد تصویر صحیح نیست بعد الکی نوشتم سریع تایید کرد؟ اینه رسمش
گفته بودم همیشه اولین ها یکم استرس زا هستن کم کم ادم دستش میاد چه جوری برنامه ریزی کنه. یادمه اولین بار که قرار بود خانواده کاپلو بیان خونمون کلی استرس داشتم که چیکار باید بکنم اونم مهمونایی که چند روز میمونن. الان تقریبا بهتر شدم.
منم بعد از ازدواج فیلم بین شدم اما اسم بیشتر فیلمایی که دیدم رو نمیدونم از بس کاپلو انتخاب کرد و گفت بشین ببینیم. اما الان دیگه حتما سعی میکنم اسمشون رو ببینم

آخی. چه بد شد پرید.
وای وای، استرس مهمونی خانواده همسر که هیچی. اونو دارم همینجوری البته خدا رو شکر ما شب موندن اینا نداریم. ولی خب همون یه وعده هم استرس داره
آره فیلمو یهو بذارن آدم اسمشو نمیدونه. ولی من شروع کردم به نوشتن اسماشون که یادم نره چیا دیدم. خخخ

آبگینه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:41 ق.ظ http://abginehman.blogfa.com

منویی که انتخاب کردی عالیه ولی خسته میشی بنظرم یا از دو روز قبلش شروع کن یا کمترش کن چون وقتی تا دقیقه نود کار کرده باشی خسته ای و مهمونی بهت مزه نمیده
نوت بوک رو دیدم عااااااالیه
بنظرت بقیه شو ببینیم خوبه؟
عکساتو تا شور و هیجانش رو داری انتخاب کن وگرنه مثله منو تو سالگرده عروسیم هنوز آلبومم حاضر نبود

جدی؟ خوب شد گفتی. سعی می کنم روز قبلش کلی از کارا رو بکنم.
خب راستش من کلی با نوت بوک گریه کردم و از نظر احساسی به نظرم قشنگ بود. ولی ژانر مورد علاقه م نبود. من فیلمای مدل اسپایدرمن و اینایی که گفتم رو دوس دارم زیاد. حالا نمیدونم خوشت بیاد یا نه
ما خودمونم سر انتخاب عکسای نامزدی خیلی تنبلی کردیم و دقیقا دو هفته قبل از سالگرد آماده شد. ولی الان دیگه باید زودتر کار کنیم. اینجوری نمیشه :پی

mona سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 01:46 ب.ظ http://monaahmad.blogsky.com

لازم میگم که چقد دغدغه ات مثه منه درگیر کم کردن این چربی ها البته همش دوسه کیلو جابجا میشن، لاندای عزیزم من توی یه قسمتی از زندگی هستم ک خیلی فشار روم هستش از طرفی هم عقدم و تزذیم عروسی و کلی مشکل و استرس روزا که خسته و ناامید از تمام مشکلات دنیا و خانواده میام توی رخت خواب نتو روشن میکنم خوندن مطالب لانداییت یکم سر حالم میاره دلیلش هم نمیدونم چی میتونه باشه، من کل روزم بیشترش ب وب خونی میگذره ولی وب تو ی چیز دیگه اس... کاش میشد شمارمو بهت میدادم بیستر در ارتباط بودیم..

چربی های مزخرفین
ای جان، نزدیک عروسی آدم کلییییییی دغدغه و اعصاب خوردی داره. من خودم از اونام که دوران دوستی و بعد از ازدواج، خیلی خیلی بهتر از دوران عقد بود برام. حالا شاید یه پست براش نوشتم.
جمله هاتو دوس دارم. خوشگل بود کامنتت. و چه قدر خوشحالم که وبمو دوس داری. واسه ارتباط بیشتر هم میتونی بیای اینستا

mona پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 09:55 ق.ظ http://monaahmad.blogsky.com

من اینستا ندارممممم ولی اشکال نداره اصرار نمیکنم واسه شماره،، هرجور راحتی عزیزم،،، مرسی از این همه مهربونی، بدرود

خواهش می کنم. خلاصه ببخشید. من شمارمو به هیشکی ندادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد