سالگرد دوستیمون + یه روز تعطیل توی خونه

8 سال پیش بود که سیگما بهم پیشنهاد دوستی داد. اون موقع گفت فعلا به قصد ازدواجه، تا ببینیم چی میشه. قرار گذاشتیم خیلییی کند پیش بریم و زیاد به هم وابسته نشیم زودی، ولی خب نشد. خیلی خیلی زود دوز عاشقیمون رفت بالا. وای که چه روزایی بود اون روزا. 6 صبح از خونه میزدیم بیرون که بتونیم قبل از کلاس 8 صبحمون با هم بریم پیاده روی و رو برگای پاییزی، کنار هم قدم بزنیم....

http://s8.picofile.com/file/8273287892/8_%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C.jpg

ظهر تو باد و بارون دلچسب، رفتم برای خودم کاهو و کرفس و کلم بروکلی و گوجه فرنگی و لیمو ترش خریدم و اومدم خونه سالاد خوشمزه درست کردم واسه خودم. عصری سیگما واسم گل آورد و نشستیم کلی سر مساله ای که برام دغدغه شده بود با هم حرف زدیم  و به معجزه حرف زدن پی بردم. حرفش دقیقا حرف خودم بود و من الکی برام دغدغه شده بود. بعد سیگما پیشنهاد داد که به مناسبت سالگردمون، شام بریم بیرون، همون بی بی کیو که چند وقته هوسشو کردم. ولی دیدیم ترافیک خیلی شدیده و ترجیح دادیم همون روزی که قراره بریم همون پارکی که بهم پیشنهاد داد و سالگردمون رو جشن بگیریم، بریم بی بی کیو. هم بلند شدم یه خوراک گوشت درست کردم واسه روی برنجی که توی یخچال داشتیم و با هم خوردیمش. بعد هم با هم فیلم دیدیم.

امروز هم رفتیم سروقت وسایل برقی باز. یه سری لباسای مشکی و سرمه ای و یه سری هم بقیه لباسا رو انداختیم تو ماشین. دستگاه غذاساز رو آوردم و باهاش با سیب زمینیامون که دیگه داشتن مومیایی میشدن، چیپس درست کردیم و خیلی مزه داد. سیگما حموم و دسشویی و سینک آشپزخونه رو حسابی برق انداخت و منم یه سالاد خوشمزه درست کردم و با هم خوردیم و ظرفا رو گذاشتیم تو ماشین بشوره. کل آشپزخونه رو هم مرتب کردم و یه جاهاییش رو تغییر دکوراسیون دادم تا غذاساز رو بذارم رو کابینت، دم دستم باشه و عصای دست. بعدش هم یه نسکافه و شکلات خودم رو مهمون کردم و لمیدم رو مبل تا دلدردم خوب بشه. روز دوم داستان همینش بده. واسه همین جشن سالگرد رو موکول کردم به فردا اصلا. امروز توان بیرون رفتن نداشتم از دلدرد. البته شب قراره بریم یه کنسرتی که دعوتمون کردن. فکر نمیکنم جذاب باشه واسه ما. ولی خب میریم دیگه

نظرات 2 + ارسال نظر
میلو جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 01:24 ب.ظ

من الان میگم کاشکی از همون روزای اولی که می نوشتی میخوندمت :(
سالگردتون بازم مبارک لاندا...بازم میگم که هشت سال واقعا یعنی یه عمر :)

عزیزززم... دقیقا منم در مورد وبلاگ تو همینو میگم به خودم...
مرسی عزیزم. آره یه عمره، ولی خیلییییییییی زود میگذره

آبگینه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 09:51 ق.ظ http://abginehman.blogfa.com

چه نتیجه قشنگی داشته این ۸سال دوستی و سناخت
امیدوارم عشقتون رو به روز بیشتر بشه

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد