یک روز با مزه

کم کم دارم میرم سراغ کارایی که گذاشته بودم واسه بعد از دفاع. اون روز رفتم کلاس آشپزی با ماکروفر، اولین باری بود که داشتم یه چیزی واسه خونه یاد میگرفتم. کلی هم خوب بود کلاسش به نظرم. وسط کلاس سیگما پی ام داد که از سرکار آژانس گرفته و رفته خونه (ماشین دست من بود)، گفت سرماخورده و حالش خوب نبوده. مدیونید اگه فکر کنید ناراحت شدم! تا فهمیدم سرماخورده ذوق کردم!!! سریع تو ذهنم برنامه ریزی کردم که به جای کیک، برم براش سوپ درست کنم! حالا انگار بلدم. به خانمه بغل دستیم گفتم شما سوپ شیر و قارچ بلدید؟ گفت بله، من عاشق سوپم. کلی مدل بلدم. گفتم پس میشه دستورشو برام بنویسید؟ اونم نوشت. البته کلی چیز میز اضافه داشت، مثل کرفس و کدو اینا که من دوس نداشتم تو سوپ باشه، ولی همون مراحلشو که فهمیدم خودش خیلی خوب بود. کلاس که تموم شد بدیو بدیو رفتم از سر کوچه، هویج، قارچ، جعفری و لیمو ترش خریدم با شیر. رفتم خونه و پرسیدم ازش که چیا خورده و گفت عسل آبلیمو خورده ولی آبلیمو تازه نباشه فایده نداره که. منم لیمو ها رو نشونش دادم و یه عسل آبلیموی دبش براش درست کردم و رفتم حموم تا یه کم بخوابه. بعدش اومدم و قارچا رو شستم و هویجا رو هم شستم و رنده کردم. قارچا رو خورد کردم و این وسط یه بسته گوشت و یه سینه مرغ گذاشتم بیرون که یخش باز بشه. بعد مرغ رو با یه پیاز کوچیک پختم و تو این فاصله یه کم جعفری پاک کردم. مرغ رو ریش ریش کردم و با هویج گذاشتم یه کم بپزه و بعد جوپرک و قارچ رو اضافه کردم با شیر و کره. گوشته هم یخش باز نشد و دیگه سیگما هم اومد و زودپز رو آورد و زنگ زدیم از مامان پرسیدیم کاراییشو (حال نداشتیم بخونیم منوالشو)، و گوشت رو با یه عالمه آب گذاشتیم بپزه 50 دقیقه. باقالی رو هم از فریزر درآوردم و شروع کردم به پختن شویدباقالی پلو، البته با پلوپز. سوپ حاضر شد و این وسط داماد سیگماینا هم یه سر اومد و اونم حال ندار بود و به زور یه بشقاب سوپ هم به خوردش دادیم بسی خوشمزه شده بود سوپ. تایم زودپز که تموم شد دیدم یه خروار آب داره گوشته!!! کلیش رو خالی کردم تو یه ظرفی که تو فریزر نگه دارم واسه سوپ های بعدی. بقیه ش رو هم زیرگازو زیاد کردم تا کم شه آبش. خوب شد آخرش. زعفران و نمک هم بهش زدم و پلو هم حاضر شد و میز رو چیدم. بسی ذوق کردم که واسه اولین بار تونستم دو تا غذا رو با هم درست کنم. سیگما هم کلی تعریف کرد و عکس غذا رو واسه مامانامون فرستادیم. مامانش کلی خوشحال شدن از اینکه هوای پسرشون رو داشتم و تیمارش کردم. بعدشم قرار شد سیگما فردا نره سرکار و استراحت کنه. واسه همین تا 4.5 صبح بیدار موندیم و با هم فیلم بت من علیه سوپرمن رو تماشا کردیم یادتونه که من اصلا فیلم بین نبودم؟ سیگما هم نبود. ولی حالا داریم فیلم بین میشیم. هفته ای یه فیلم سینمای جهان و یه فیلم سینمای ایران رو با هم میبینیم. بیشتر سعی می کنیم فیلمای پرطرفدار و جدید رو ببینیم.

خلاصه داشتم می گفتم. دیگه در یکی دو روز بعدش هم هی به سیگما سوپ و عسل آبلیمو دادم تا خوب خوب شد. بعدش خودم مریض شدم. سیگما رفت برام لیموشیرین خرید و با غذاساز چند بار برام آب لیموشیرین گرفت و با سوپای مامانا، منم خوب خوب شدم. اولین باری بود که سرماخوردگی سختم، زودی خوب شد بدون دکتر رفتن.

گفتم زودپز و غذاساز، یاد یه چیزی افتادم که میخواستم بگم اینجا. ما همون اول که رفتیم خونمون، تصمیم گرفتیم از همه وسیله هایی که داریم استفاده کنیم. خب بتا و گاما هی می گفتن که کلی چیز میز خریدن تو جهیزیه و فلان چیزا رو تا حالا استفاده نکردن و اینا. حتی یادمه که بتا یکی دو سال اول ماشین ظرفشوییش رو هم راه ننداخته بود حتی. خلاصه با این پیش زمینه، ما دو روز بعد از عروسی، دستگاه آبمیوه گیریمون رو آوردیم و باهاش آب سیب گرفتیم. همه سیبایی که از عروسی مونده بود رو آبشو گرفتیم و خوردیم. با سری مخلوط کن غذاساز هم هی شیرموز درست می کردیم. اینا رو همون دو روز اول راه انداختیم. بعدش نوبت ماشین لباسشویی بود که اونم سر ده روز استفاده کردیم. خلاصه کم کم همه چیز رو آوردیم وسط و دیگه الان چیزی نمونده که استفاده نکرده باشیم. روزایی که ظرف زیاد کثیف می کنیم ماشین ظرفشویی روشن می کنیم. حتی از بخارشو هم استفاده کردیم چند روز پیش. آهان، یه چیز مونده، هنوز از ساندویچ ساز استفاده نکردم، یادم باشه آشپزی بعدیم اون باشه. و دستگاه طی هم مونده. اونو هم باید بیاریم وسط. لذت داره سر و کله زدن با این وسایل و یادگرفتن کار باهاشون. دیگه اینجوری.

خونه مون این چند وقت خیلی سرد بود. اساسی ها. من با جوراب و شلوار بلند و لباس آستین بلند و سوییشرت تو خونه میگشتم. دیشب بالاخره رفتیم سر وقت شوفاژها و راه انداخته بودنشون و سیگما همه رو هواگیری کرد و خونمون گرم شد. یه گرمای لذت بخش اومد تو خونه...

دیروز هی مونده بودم که برم خونه مامانینا یا نرم. تصمیم گرفتم نرم و زنگ بزنم به نمایندگی ترازومون. (ترازوی آشپزخونه رو از دیجی کالا گرفته بودم و خراب بود. فرستاده بودم به نمایندگیش که درستش کنن). باهاش هماهنگ کردم که امروز ترازو رو بفرسته برامون. نت هم قطع بود و من نشستم سر مرتب کردن عکسام و فایلای کامپیوترم و بک آپ گرفتن ازشون. یهو مسئول سرشماری اومد در واحدمون رو زد و کلی حال کردم که وقتی بودم اومده. کدآماری ای که از ثبت نام اینترنتیش سیو کرده بودم رو با کدپستی بهش دادم و کلی حال کرد که انقدر سریع و مرتب همه چیز رو بهش دادم و رفت. ترازو رو هم برامون آوردن صحیح و سالم با کلی اشانتیون دفتر قلم کنارش و بسی چسبید که یه روز خونه موندم و این کارام انجام شده.

چقدر حرف زدم. فکر کنم بسه دیگه، برم

نظرات 7 + ارسال نظر
میلو شنبه 8 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 03:19 ب.ظ

وای من هنوز سرماخوردگیم خوب نشده :((( دکترم رفتم با کلی دارو ولی هنوز مریضم....چه خوب که سوپ درست کردنو یاد گرفتی....

وای اون گرمای شوفاژ اولین بار که راه میفته و خونه ی سرد گرم میشه....عااالیه :)

آخی، کاش نزدیک بودیم برات سوپ درست میکردم میاوردم. الان بهتری؟

فرناز شنبه 8 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 03:29 ب.ظ

انقدر دوست دارم خاطراتت رو میخونم یاد اوایل ازدواج خودمون میوفتم. بیشتر بنویس

اخی جانم. چشم فرصت کنم مینویسم

رهآ شنبه 8 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:55 ب.ظ http://colored-days.blog.ir/

سلاممم :) من تازه با لاندا و روزهاش آشنا شدم :)


عروسی شدن ِتُ تبریک میگم. ان شالله سال های سال در کنار هم خوشبخت و سلامت و عاشق باشد و خونتون پُر از لحظه های خوووووب باشه 3>

کدبانووو :)

اینکه تصمیم گرفتید از همه وسایلتون استفاده کنید خیلی خوبه :) من هنوز بعد از چند سالدو تا از وسایل برقی مُ استفاده نکردم :)

مرسی عزیزم. خوش آمدید.
حیفه خب. استفاده کنید. کلی از کارا رو راحت تر می کنن

Zahra دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:46 ق.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

سلام، مبارکه وسایل نو عزیزم، منم از همه لوازم برقی که داشتم همون اول استفاده کردم، با ساندویچ ساز میتونی اسنک درست کنی که هم خیلی آسونه و هم خوشمزه، دستور کیک های چند دقیقه ای هم تو نت هست که با ساندویچ ساز عالی میشن

آره اسنک که خیلی راحته. خونه ماماینا زیاد درست می کردم. ولی الان خیلی فرصت نشده که اسنک درست کنم. اونم می کنم انشالله.
جدی کیک؟ من اصلا به ذهنم هم نرسیده بود که بشه با ساندویچ ساز کیک درست کرد. مرسی که گفتین

مهربانو چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:33 ق.ظ http://dreeamcometrue.blogfa.com/

سلام عزیزم خیلی خیلی برات خوشحالم لاندا میدونی هر روز که میگذره تو این سال ها میبینم که خانم تر شدی ...واسه رسیدن ما هم دعا کن

ای جانم. مرسییی. چشم حتما دعا می کنم. صبر همه چیز رو درست می کنه.

آبگینه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 09:49 ق.ظ http://abginehman.blogfa.com

به به سوپ جو و باقالی پلو
من تنبلیم میاد از غذاساز استفاده کنم عوضش گوشکوب برقی و مخلوطکنش همیشه تو دستمه

اینا هم خیلی خوبن. غذاساز شستنی زیاد داره، اینش بده فقط. ولی خب واسه یه کارایی واقعا استفاده ازش لذت بخشه

mona شنبه 22 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 01:51 ب.ظ http://monaghan.blogsky.com

این پستت خیلی دوست داشتنی بود، چراشو نمیدونم ولی ی حس خوبی داد بهم

عزیزم شما خودت خوش ذوقی، از خوندن اینا حس خوب میگیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد