سرویس چوب + لباس عروس

نگرانی بیماریم بیخود بود. دکتر گفت همه چیز خوبه و خوشحالم کرد ممنونم از دعاهاتون

چه 5شنبه ای بود این 5شنبه، 10 تیر 95 صبح من و سیگما و مامان و بابا رفتیم یافت آباد و تو پاساژ دوم، مبل خوشگل دوست داشتنیم رو پیدا کردم و خریدیمش. با ویترین و کنسول. کنسول تو برنامه م نبود اصلا، یهویی خوشمون اومد و خریداری شد. قرار شده آخر ماه ببرتش تو خونه خوشگلمون

بعدشم از جلو یه مغازه رد شدیم و بعلهههه، تخت خوشگل دوست داشتنیم. شبیه صدف میمونه و ما دو تا مروارید توشیم خیلی عاشقش شدم یهو

باورم نمیشد انقدر زود یهو حل شه این داستان!

از اونجا سیگما می گفت بریم لباس عروست رو هم اوکی کن که دیگه من دوس داشتم بتا هم باشه حتما. این بود که اومدیم خونه و نهار خوردم و بابا رو گذاشتیم خونه و بجاش بتا رو بردیم و لباس عروس رویاییم رو دوباره پوشیدم و مامان و بتا هم چشماشون برق زد وقتی دیدنم و همون رو سفارش دادیم! یه کمی گرون شد، ولی خب همگی عاشقش شدیم. خدا کنه همونی که میخوام بشه حالا

واقعا باورم نمیشد یهویی تو یه روز، 3 تا سفارش مهم و زمانبر رو داده باشیم. حجم زیادی از استرسم کم شد.

کم کم کارا داره تیک میخوره. این هفته هم باید پرونده ی آرایشگاه و آتلیه رو ببندم اگر بشه. هنوز کلی مرددم کجا برم. یه جا تو ذهنمه، ولی خب خیلی گرون میشه. یکی دیگه هم هست که قیمتشو هنوز نمیدونم. فردا برم تحقیقاتمو تکمیل کنم. آتلیه هم که هیچ ایده ای ندارم هنوز.

مثل همیشه محتاج انرژی های مثبتتونم

نظرات 8 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 08:44 ق.ظ

مبارکت باشه عزیزم
همه ی کارهات به سادگی مرتب میشه
و تا چشم به هم بزنی رفتی سر خونه و زندگیت

آره تیلووو، خیلی سریع داره میگذره

شی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 10:04 ق.ظ

لاندا موی تنم سیخ شد...واست خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم از اینجا تا امریکا البته با پای پیاده

مبارکته عروس قشنگ

ای جونم. اوووه، چقدر زیییاد
مرسیییی ایشالا به زودی واسه شما

شی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 10:05 ق.ظ

اگه کمک خاستی تو گشت و گزار و کلا پیدا کردن جاهای اینجوری روم حساب کن

چشم چشم، حتما، مرسی از پیشنهادت

غزال یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 11:08 ق.ظ

عزیزم خوشحالم که همه کارها داره به خوبی انجام میشه امیدوارم تا اخرش همین طور باشه. من میخونمت و یکم تنبلی میکنم تو نظر گذاشتن
ولی خس و حال اینروزای نوشته هات رو دوس دارم منو میبره به روزهایی که خودمون داشتیم این کارها رو انجام میدادیم. نوشتنش باعث میشه همیشه تو ذهنت موندگار بشن.

شما عذرتون موجهه مامان کوچولو. نینی ما خوبه؟ من خاله شم ها. خب؟
بعله، تاریخ عروسی شما رو یادمه. ما هم تو همون حول و حوشیم. همش می گم با گرمای اونجا غزال چجوری به کاراش رسید؟

میلو یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 05:47 ب.ظ

عزیزممممم خدارو شککککککککککررررر. مطمئنم بقیه ی کارا هم خیلییی راحت جور میشه عزیزمممم

آره میلو، یکی یکی داره تیک میخوره، خیلی خوشحالم

اناماری دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 12:38 ق.ظ

واااااای لاندا مباااارکه.من عروسیم بعد محرم صفره ولی هیچکس نیست کمک کنه.بعدا هم کمک کن و بگو چطوری شرایطو هندل کنم و کارامو لیست کنم

بله بله حتما آنا، من کاملا در خدمتم. از الان استرس نداشته باش. تازه یه سری از خریداتم که کردی، حله بقیه ش

[ بدون نام ] دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 02:08 ق.ظ http://avare.blog.ir

عزیزم ^_^
ایشالا بقیه کارا هم به همین منوال پیش بره. عروسی کیه؟

مرسی، ممنون. اوایل شهریوره خدا بخواد

فرناز دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 11:35 ق.ظ

خداروشکر که همه چیز خوب پیش رفت. اتفاقا خوبه که لباستو خریدی یادگاری تا آخر عمر میمونه. من که لباسمو گذاشتم برای دخترم اگه البته اون موقع نگه این دیگه دمده شده

آخییی، جانم، پانته آ در لباس مامان. چه خوب میشه. منم میدم به دخترم اگه خواست بپوشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد