اولین روز مرد سیگما و مهمونی ها

چقدر سرم شلوغ بودا! همش هم که میام همینو میگم. خخخ.

سه شنبه با مامان و تیلدا رفتیم آرایشگاه، اصلاح و ابرو و رنگ ابرو و عصری رفتم خونه خاله سیگما. مهمون بودیم، آش ویارونه گاما. خوش گذشت بهمون.

چهارشنبه از صبح افتادم دنبال تدارکات روز مرد. تا قبلش هیچ برنامه ای نداشتم، یهویی تصمیم گرفتم. با بتا رفتیم باغ گل و کلی جعبه کادو و گل و اسفنج و ساتن خریدم و اومدیم خونه با هم نهاریدیم و کلی هم حرف زدیم و بسی چسبید. بعد بتا رفت خونشون و من به دنبال کیف کتی چرم، پاشدم رفتم فردوسی!!! وقت هم نداشتم و همه کارام رو بدو بدو می کردم. بالاخره یه کیف خوشگل واسه سیگما پیدا کردم و بدیو بدیو رفتم کیک خریدم و سی دی شهرزاد و برگشتم خونه. جعبه رو تزیین کردم و سیب زمینی پوست کردم و رفتم دنبال خوشگلاسیون و حمام. سیگما زنگید که بدنسازیه و یه ذره دیرتر میاد، منم استقبال کردم حسابی. دوییدم سیب زمینی ها رو سرخ کردم و لباسای خوجل پوشیدم و آرایش خوجل و میز رو چیدم با کادوش و کیکا و گلبرگای گل. همسرک که اومد رفتم به استقبالش.کلی چیپس و پفک و تنقلات خریده بود. دقیقا همون تصوری که ازش داشتم، واسه وقتی که رفتیم زیر یه سقف و از سر کار میاد خونه. خیلی خوب بود. گفتم چشماتو ببند بیا تو آشپزخونه برات شام پختم. ولی میز رو واسه شام نچیده بودم که. چشماشو که باز کرد کیک ها رو دید و کادوش. خخخ. خیلی خوشش اومد. شامیدیم و بعدش هم با نسکافه و کیک ها، شهرزاد دیدیم. بسی چسبید و راضی بودم از خودم که خیلی سریع تو یه روز اون همه کار رو انجام دادم. (الان که گفتمش زیاد نشد، ولی باور کنین خیلیییی بود و من هر چی میدوییدم باز وقت کم میاوردم )

فرداش تا سیگما خواب بود من مواد پن کیک رو آماده کردم و چای دم کردم و میز صبحونه رو چیدم و رفتم دوش گرفتم واسه مهمونی نهار. سیگما دو سه بار بیدار شد، به زور می گفتم برو بخواب. خخخ. پن کیک رو با هم سرخ کردیم و مردیم از خنده. خیلی بدریخت و قواره شد. رو ماهیتابه راه راه سرخ کردیم آخه! نوابغ ولی عجیب خوشمزه شده بود. مثل خرس صبحونه خوردیم و تا من برم آرایش کنم، سیگما همه ظرفا رو شست. بعدش هم اومد موهای من رو سشوار کشید. یعنی برس رو نگه می داشت و خودم سشوار رو، ولی در کل خیلی خوب بود. حالا باید یادش بدم، سشوار رو هم خودش بگیره کم کم و موهامو درست کنه. تو برنامه م بود بافت آبشاری هم یادش بدما، دیگه وقت نبود

بعدشم حاضر شدیم و رفتیم عقد الهام، دوستم. پریسا و سحر هم بودن. خیلیییی خوش گذشت. سیگما تو مردونه تنها بود، ولی بعد از نهار که عقد شروع شد، اونم اومد بالا و کلی عکس انداختیم دور همی. لحظه عقد الهام هم بودیم و کلی دعا کردم براشون و یه کم هم برای خودمون  بعد کادوش رو دادیم و رفتیم آتلیه ی نامزدیمون.

بالاخره بعد از 7.5 ماه، فیلم عقدمون رو گرفتیم و تقریبا دور آخر آلبوم رو هم گرفتیم که دیگه اوکی بدیم و بدیم واسه چاپ.

بعد اومدیم خونه و فیلم عقد رو دیدیم. ای جانم، آقاجانم بود تو عقد... کلی گریه کردیم دوتایی و بقیه جاهاش هم کلی سورپرایز شدیم و خندیدیم. اشک ها و لبخندها...

سپس! بدیو بدیو رفتیم واسه باباهامون کادوی روز پدر بخریم و سپس تر، رفتیم خونه سیگماینا. کادوی پدرش رو بهشون دادیم و با دامادشون حکم بازی کردیم و بخشی از فیلم عقد رو گذاشتیم ببینن.

سپس به خانه ما برگشته و بقیه فیلم عقد رو تا نصف شب تماشا کردیم و لذت بردیم.

جمعه صبح هم خونه رو مرتب می کردیم و من غذا می پختم (بازم داشتم سیب زمینی سرخ می کردم! میدونین که من غذا بلد نیستم بپزم! خخخ) و بعد سیگما موهام رو سشوار کشید، چون باز مهمونی دعوت بودیم. این دفعه زنونه بود و سیگما رو نبردیم. خخخ. مهمونی فامیلی خونه عروس هفته آینده. چقدر بزن برقص کردیم و حال داد. بعدش هم رفتیم خونه خاله و اونجا هم کلی خوش گذشت. وقتی رسیدیم خونمون، مامان بابای داماد اومدن خونمون و مهمونی پشت مهمونی بود! آخر شب من له لورده بودم، ولی باز با مامانینا نشستیم فیلم نامزدی رو دیدیم.

امروز هم باز با بتا دیدیم، دیگه حفظ شدم فیلم رو!

این بود آخر هفته شلوغ پلوغ و دوست داشتنی من.

اما امان از اول هفته ها

نظرات 3 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:32 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com/

همیشه به شادی خانوم
به به
عروس نمونه که میگن خودتی
حرف نداری


عروس نمونه رو خوب اومدی. نه بابا تیلو، اینجوریا هم نیست، من همیشه انقدر سرم تو درس و مشق بوده که خیلی کارا نکردم.حالا که یه کم به بهونه پروژه بیشتر خونه هستم و وقت آزاد دارم، گفتم یه کارایی رو بکنم

فرناز یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 04:00 ب.ظ

وای چقدر کار انجام دادی من که فقط خوندم خسته شدم جای تو
راستی کاش میتونستی یکی از عکساتو بذاری خیلی دلم میخواد ببینمت


راستش قصد رونمایی! ندارم هنوز. هنوز نمیدونم چقدر میتونم زندگی واقعی و مجازیم رو با هم قاطی کنم. ولی اگه یه روز این کارو کردم، حتما شما رو خبر می کنم

لونا دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:34 ق.ظ

لاندای فعال که میگن شمایی ها :دی
باریکلا خانووووم اصلش همینه که به همه کارا برسی
ایشالا همیشه کنار هم هزار سال ه جشن روز مرد بگیرین روز زن بگیرین :×
سیگما خیلی مهربونه خیلی خوبه که پایه ست مو سشوار کنه ظرف بشوره تا تو حاضر شی :× عزیزم
ایشالا که همیششششه همینجور همه چی خوب و عالی میمونه واستون : : **
13526

آخی، راس میگیا، تا حالا به اینش فکر نکرده بودم. انشالله همیشه همینجوری بمونه
بابت کامنت بعدیت هم ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد